پارک فرمونداری
بعد از چند روز اومدم که بنویسم اما فکر که میکنم میبینم حسش نـــــــــــــــــی
این هفته یه هفته خسته کننده بود البته برای من , خستگی کار و رفت و آمد این چند روز پدرمو در آورده
دیروز دلم گرفته بود زنگ زدم خونه خواهرم و ازش خواستم خودشو بچه هاشو حاضر کنه بریم پارک آهنشهر وقتی بچه هاشو حاضر کرد تازه یادم افتاد توی آهنشهر همایش شهداس و فوق العاده شلوغ و از اونجایی که من از شلوغی متنفرم قرار شد بریم پارک فرمونداری
اینم فاطمه زهراس که حاضر شده و اومده خونه آجی که بریم بیرون
راستی الأنم توی بغل منه و داره ناز میکنه هی لپشو میاره جلو که ببوسمش منم جو گیر کلی موچ مالیش کردم
اینم آقای داداش فاطمه زهراس متین خان شیطون و شر, وقتی میاد خونه ما من یکی جوش میکنم, جاش توی اتاق منه و خرابکاریهاشم اینجاس, فقط وقتی سرش به پلی استیشنش گرمه میتونیم از شر شیطنتاش در امون باشیم
جای همگی خالی وقتی رفتیم پارک این دو تا جوجه 3 نفرو معطل خودشون کرده بودن , مگه میشد بیاریمشون خونه؟ تا ساعت 10 شب ما همچنان در پارک ولمعطل بودیم
راستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی آجی مهدیه بالأخره یه گوشی توپ خرید که بخاطرش مجبور شد چند روز هی بره یزد و بیاد, روزای خسته کننده ای بودن مخصوصأ رانندگیش توی شب که واقعأ برام طاقت فرسا و خسته کننده بود
روز آخری که از یزد برگشتم با اینکه خیلی خسته بودم اما از شور و شعف خریدن قالب جدید کیک تا رسیدم خونه فوری رفتم توی آشپزخونه و یه کیک خومشزه توی قالبهای جدیدم پزوندم
جاتون سبز بسیوووووووووووووور خومشزه بود
اینم عسک کاپ کیک شکلاتی من