دو سال و ده ماهه
امروز قند عسل من دو سال و ده ماه و بيست روز داره .... در حاليكه كمتر از يك ماه و نيم ديگه سه ساله ميشي مدتهاست نتونستم اينجا از شيطنت ها و دل مشغوليهام برات بنويسم
واي واي واي مسيح من. عمر من. زندگي من. هستي من هرچقدر بگم از علاقه م از عشقم به تو باز هم ناگفتني زياد هست و عشق من و بابايي به تو پايدارتر از قبل
توي اين مدت اتفاقات تلخ و شيرين زيادي تو زندگيمون افتاده .. توي اين روزهايي كه گذشته تغييرات زيادي كردي و هر روز نقطه ي مجهولي در تو كشف ميشه
اجازه بده كمي از حرفاي قشنگنو اينجا به يادگار برات بذارم
دلم براي چپ و چوله حرف زدنهاي قديمت يه ريزه شده. امروز داشتم پستهاي گذشته وبلاگتو ميخوندم آآآآآآآي كه چقدر دلتنگ قديما شدم
يادمه به فاطمه زهراي خاله ناهيد ميگفتي تاپته توچولو .... به مليكا ميگفتي تاپته بُگُگ. همين ديروز بود ازت پرسيدم اسم دختر خاله ناهيد چيه؟ خيلي روون و سليس گفتي فاطمه و اون لحظه بود كه ياد گذشته ها سريع تو ذهنم اومد و دلم براي اون حرف زدنهاي قديمت تنگ شد
يكي از لغتهاي ديگه اي كه دلمو غنج ميبرد بوتو گفتنهات بود ... ازت ميپرسيدم چي برات بيارم بخوري با لهجه شيرينت ميگفتي: بوتو و شيل (بيسكوييت و شير)
خيلي از لغات رو درست ميگي اما هنوزم كه هنوزه حرف كاف و چ و ر رو نميتوني تلفظ كني !!!
ميگي بابايي دُجا لفت؟؟؟
ماماني صبح دجا لفتي؟ لفتي سل آل؟
اووووووووووووووخ عشق كوچولوي من الان كه دارم دل نوشت هامو مينويسم دلم برات يه ريزه شد... اما وقتايي كه تو خونه پيشتم انقدررررررررررررر شيطنت ميكني كه گاهي ميگم كاش ميشد برم اداره كه از دست شيطنتات خلاص بشم.. اما وقتي اينجا هم هستم دلم پر ميزنه بيام پيشت
.
ماماني گوشيش سوخت و خيلي از عكسهاي خوشگلتو از دست داد اما به زودي عكسهاي قشنگتو ميذارم اينجا كه گذر زمان اونها رو حفظ كنه و روزي بتوني بزرگ شدنت رو توي يه صفحه مرور كني
.
اين عكس اوايل دو سالگيت هست... ژست خوشگلي كه گرفتي دل منو برده نفس من