عروسی سمیرا
سلامی به گرمی گرمای هوای شهرمون که طاقت همه رو طاق کرده دیگه, به تموم دوست جونای گُل خودم
راستش این مدتی که نبودم درگیر بودم خفن ناک اما نمیگم درگیر مراسم عروسیا یه کوچولو مثلأ حدود 4 روز درگیر کارای عروسی بودیم .... جای همه دوستام خالی یه عروسی فوق العاده بود یه عروسی که به قول آبجی زهرا (مامان سمیرا) یه عروسی تاریخی شد , خیلی نگران بودیم که مشکلی پیش نیاد اما خدا رو شکر همه کارا به بهترین نحو انجام شد
من بیچاره رو بگو که 3 شب تمام نخوابیدم (نه به خاطر عروسی) و از بیخوابی دیروز توی آرایشگاه هی چُرت زدم ... از فرط خستگی و بیخوابی چشمام مثل کاسه خون شده بود, خدایی خیلی سخته جُفت و جور کردن یه مراسم عروسی , بیچاره سمیرا و محمد با اینکه ما هم کمک حالشون بودیم اما فشار بیشتر روی اونا بود
خب حالا از مراسم براتون بگم :
اول از همه اینو بگم که بالأخره ایده مو که همیشه دلم میخواست برای عروسی خودم پیاده کنم برا عروسی سمیرا جورش کردم (البته بازم یه ایده ناب برا خودم دارم که دیگه اونو تحت هیچ شرایطی لو نمیدم) اونم ایده ماشین عروس بود که واقعأ تک و ناب شد, هر چند که قبلأ هم این این ایده اجرا شده بود اما بازم یه ماشین عروس فوق العاده شد جوری که چند دقیقه ای که توی کوچه یا دم در آتلیه پارک بود کلی خواهان و خواستار ازش عکس میگرفتن
کار گِل مالیش با من و آقا دوماد بود فکر میکردم خیلی ساده باشه اما پدرمون در اومد, فکر کنیـــــــــد از ساعت 7 صبح تا ساعت 9 فقط گِل مالیش میکردیم بعد از اونم موقع فعالیت من شد که باید این شکلای قلب رو توی اون گِلا طراحی میکردم, قبل از طراحی قلب و شکلای دیگه همسایه هامون یه چندتایی میومدن میپرسیدن برا چی این بیچاره رو گِل مالی کردین, یکی دیگه میگفت لابد میخواد بره جنگ, آره ه ه ه ه !!!!!!!
یادش بخیر چه زود گذشت و تموم شد , بیاین با هم بریم عروسک منو ببینین که بالأخره ماشین عروس هم شد , جیگمل عروسکمو بخورم که خدایی عروسکه
این عکسای قبل از گُل زدنش :
و اینم عکس بعد از گُل زدنش که کار گُل زدنشم آقای امیریان زحمتشو کشید هر چند اونی که من میخواستم نشده بود اما بازم قشنگ شده بود , دستشون درد نکنه
خب اینم از ماشین عروس , نظراتونو بگین تا بدونم بیخودی که ذوق نکرده بودم
حالا موقع اینه که از مراسم براتون بگم یه مراسم فوق العاده بود , از رقاصیهاشو از اهنگای تک و نابش گرفته تا مراسم پرتاب دسته گُل عروس که برا خودش داستانی جدا داره , حالا حدس بزنین کی دسته گُل عروسو گرفــــــــــــت
بعد از صرف شام یه کم مراسم خلوت تر شد امـــــــا شور و حالش تازه شروع شد , ساعتهای خودمونی , فکر میکنم آشپزه یه چیزی توی غذاش ریخته بود آخه همه رقاص شده بودن
تموم اعضای خانواده و فامیل به قول برادر زاده م یه حلقه اتحاد تشکیل دادیم و عروس و دوماد رو انداختیم وسط حلقه و تا جایی که همه جون و انرژی در بدن داشتن زدن و رقصیدن
شماری از اعضای خانواده امروز از پا درد نای راه رفتن نداشتن من جمله حاجیتون که هنوزم پاهاش درد میکنه
الأن دارن صدام میزنن میخوام برم بیرون مابقی ماجرا رو بعدا براتون میتعریفم مونده حالا حالاها پس منتظر بقیه داستانم باشین