نمیدونم چی بگم !!!
سلام به دوست جونای گُل خودم
اووووووووووووخ میبینم که کلی نگرانم شده بودین ، چه حس خوبی بود وقتی کامنتاتونو میخوندم
الأنه که این مامی امیرعلی بیاد گوشمو بپیچونه
جونم براتون بگه که آجی مهدیه این مدتی که نبود خیلی دِپرس بود و حوصله هیچ احدی رو نداشت .. آخه فکر کنین کسی که یا توی آشپزخونه بود یا پای کامپیوترش همه ش یه گوشه بُق کرده بود
والا منم نفهمیدم چش بود ، هر کی فهمید یه جایزه توپ پیش من داره
طبق معمول گذشته آجی مهدیه یا توی خونه خودشونه یا خونه آبجی ناهید و تنها کسی که از سر و کولش بالا میره فاطمه زهرا س، جیگملتو بخوره آجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
دُخملم انقدر گُل شده که نگوووووووووووووووووووووو فقط باید ببینین
این قضایایی که براتون تعریف میشه فی البداهه نیا اتفاقات چندین روز گذشته س
توی خونه آبجی ناهید نشستم فاطمه زهراس که میگه آجی صُرت منو میگی اینم ناهید میگه مهدیه منظورش اینه میخوام صورتمو بشورم حالا منو میگی اینه ها
فکر کن منی که مامانش نبودم اینجوری ذوق کردم دیگه خدا به داد مامیش برسه
اینو هم بگم که دُخملی ما فوق العاده تنبل بود و الأن که نزدیک به دو سال و چند ماه داره تازه چند تا کلمه رو بلده بگه، فکر کن به من میگی آجیــــــــــــــــــــــا ، یاد اون فیلم کره ای پسران برتر از گُل میفتم و نیشم اینجوریه
زیادی از مسئله پرتیدیم
اینم دُخملی حوله به دست خومشلم وقتی به قول خودش صُرت خودشو شسته
آخرشم نفهمیدیم صورتشو چی نیش زده بود، فکر کنم بخاطر همین لکه روی صورتش بود که هی خودشو توی آینه نیگا میکرد و بعد صورتشو میشست
بچه م فکر میکرده لکه لوازم آرایششه
نمیدونم چه شبی بود که خونه آبجی ناهید بودم آلزایمر گرفتم خفن نـــــــــــــاک ، متین همیشه حین فیلم دیدن ما صداش در میاد اون شب هم طبق معمول وراجی میکرد که مامانش سرش داد زد، دید دستش به جایی بند نیست DVD شو روشن کرده بود و کارتون میدید اونم با بالاترین ولوم دستگاش
اوووووووووووووووووووووخ که دلم میخواست اون لحظه له ش میکردم، هیچی برام سخت تر از این نیست که وقتی فیلم تماشا میکنم یکی سر و صدا کنه، اما کارتون تماشا کردنشون یه لذت داشت و اونم اینه :
ینی فقط میخواستم قورتشون بدم نخ سوزن فاطمه زهرا رو که تمامأ کارای متین رو تقلید میکنه
نکته : بخاطر امتحان داداشی مجبور شدم ورژن ویندوزمو عوض کنم تا بتونم براش Solid Work بنصبم روی کامی الأن دارم عذاب میکشم ، برنامه گت اسمایلیم پاک شده و هر چی میگردم فایل EXE شو نمیابم ،من اسمایلی میخووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووام در کُل اینجانب فراوووووووووووووووووون رو به تنبلی رفتم و اصن حوصله دانلود مانلود هم ندارم ، یکی به همکارم بگه مُخش هنگ میکنه آخه همیشه بهم میگه تو خدای دانلودی
بذگریم
و اما امروز :
آبجی ناهید زنگید که وقتی اومدی خونه ناهار بیا اینجا ، اول پرسیدم چی پزوندی با خودم گفتم ببینم ارزش رفتن داره یا نه (به من میگن نمک نشناس ) وقتی گفت کشک بادمجون قیافه من این
شوت فنگ از محل کارم رفتم اونجا جاتون سبز ناهاره رو نوش جان کردیم حاضر شدم برم خونه که فاطمه زهرا آویزون من شد و هی میگفت دور دور ینی بریم با ماشین دور بزنیم حالا یکی نبود بهش بگه ساعت 3 ظهر کی میره دور بزنه
خلاصه هر جوری بود من و مامانش گولش زدیم و از خر شیطون پیاده ش کردیم ولی بازم آویزون من بود خواهرم گفت بشین اینجا تا از سرش بیفته بعد برو ، اینجا بود که مُخ زنی من شروع شد :
فاطمه جونم عزیز دل آجی تو برو حموم خومشل بشی، گُل بشی، خانم بشی بعد حاضر شو آجی میخواد ببرتت پارک، بری سُرسُره بازی
بمیرم آنچنان گوشاش مخملی شد که فوری رفت سمت حموم اینجا بود که منم مث دزدا فرار کردم
عصر رفتم خونه آبجی که بچه ها رو ببریم پارک اینم دُخمل گلم که حاضر شده
اما از اونجایی که آجی مهدیه فِس فِس کرد و تا تلفنش تموم شد (آخه تلفنم زنگ خورد و ماشالله دوست منم پر چونه ) تا چشمم افتاد به فاطمه زهرا دیدم اگه دنیا رو آب ببره اونو خواب برده
پارک کنسل قیافه من اون لحظه البته از دست خودم ، هنوزم عذاب وجدان دارم
آخه خیلی سر طفلی رو گول مالیدم
صفای نبودن این چند وقته به پُر چونگیی امشبم بود ، حالشو بردیــــــــــــــــــــــــــــن؟؟
هر کی نبرد مشکل خودشه