مسیح قندعسل مامسیح قندعسل ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

ღ.ناز دونه ی من.ღ

نمیدونم چی بگم !!!

1391/3/25 23:53
2,097 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوست جونای گُل خودم

اووووووووووووخ میبینم که کلی نگرانم شده بودین ، چه حس خوبی بود وقتی کامنتاتونو میخوندم  نیشخند

الأنه که این مامی امیرعلی بیاد گوشمو بپیچونه زبان

جونم براتون بگه که آجی مهدیه این مدتی که نبود خیلی دِپرس بود و حوصله هیچ احدی رو نداشت .. آخه فکر کنین کسی که یا توی آشپزخونه بود یا پای کامپیوترش همه ش یه گوشه بُق کرده بود

والا منم نفهمیدم چش بود ، هر کی فهمید یه جایزه توپ پیش من داره چشمک

طبق معمول گذشته آجی مهدیه یا توی خونه خودشونه یا خونه آبجی ناهید و تنها کسی که از سر و کولش بالا میره فاطمه زهرا س، جیگملتو بخوره آجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ماچماچماچماچماچماچماچ

دُخملم انقدر گُل شده که نگوووووووووووووووووووووو فقط باید ببینین

این قضایایی که براتون تعریف میشه فی البداهه نیا اتفاقات چندین روز گذشته س نیشخند

توی خونه آبجی ناهید نشستم فاطمه زهراس که میگه آجی صُرت منو میگی اینم تعجب ناهید میگه مهدیه منظورش اینه میخوام صورتمو بشورم حالا منو میگی اینه ها بغلماچ

فکر کن منی که مامانش نبودم اینجوری ذوق کردم دیگه خدا به داد مامیش برسهچشمک

اینو هم بگم که دُخملی ما فوق العاده تنبل بود و الأن که نزدیک به دو سال و چند ماه داره تازه چند تا کلمه رو بلده بگه، فکر کن به من میگی آجیــــــــــــــــــــــا ، یاد اون فیلم کره ای پسران برتر از گُل میفتم و نیشم اینجوریه نیشخند

زیادی از مسئله پرتیدیم زبان

اینم دُخملی حوله به دست خومشلم وقتی به قول خودش صُرت خودشو شسته

آخرشم نفهمیدیم صورتشو چی نیش زده بود، فکر کنم بخاطر همین لکه روی صورتش بود که هی خودشو توی آینه نیگا میکرد و بعد صورتشو میشست

بچه م فکر میکرده لکه لوازم آرایششه قهقهه

 

نمیدونم چه شبی بود که خونه آبجی ناهید بودم آلزایمر گرفتم خفن نـــــــــــــاک ، متین همیشه حین فیلم دیدن ما صداش در میاد اون شب هم طبق معمول وراجی میکرد که مامانش سرش داد زد، دید دستش به جایی بند نیست DVD شو روشن کرده بود و کارتون میدید اونم با بالاترین ولوم دستگاش

اوووووووووووووووووووووخ که دلم میخواست اون لحظه له ش میکردم، هیچی برام سخت تر از این نیست که وقتی فیلم تماشا میکنم یکی سر و صدا کنه، اما کارتون تماشا کردنشون یه لذت داشت و اونم اینه :

ینی فقط میخواستم قورتشون بدم نخ سوزن فاطمه زهرا رو که تمامأ کارای متین رو تقلید میکنهبغل

نکته : بخاطر امتحان داداشی مجبور شدم ورژن ویندوزمو عوض کنم تا بتونم براش Solid Work بنصبم روی کامی الأن دارم عذاب میکشم ، برنامه گت اسمایلیم پاک شده و هر چی میگردم فایل EXE شو نمیابم ،من اسمایلی میخووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووام گریه گریهگریهگریهگریهدر کُل اینجانب فراوووووووووووووووووون رو به تنبلی رفتم و اصن حوصله دانلود مانلود هم ندارم ، یکی به همکارم بگه مُخش هنگ میکنه آخه همیشه بهم میگه تو خدای دانلودینیشخند

بذگریمعینک

و اما امروز :

آبجی ناهید زنگید که وقتی اومدی خونه ناهار بیا اینجا ، اول پرسیدم چی پزوندی با خودم گفتم ببینم ارزش رفتن داره یا نه سبز (به من میگن نمک نشناس عینک) وقتی گفت کشک بادمجون قیافه من این خوشمزهخوشمزه

شوت فنگ از محل کارم رفتم اونجا جاتون سبز ناهاره رو نوش جان کردیم حاضر شدم برم خونه که فاطمه زهرا آویزون من شد و هی میگفت دور دور ینی بریم با ماشین دور بزنیم حالا یکی نبود بهش بگه ساعت 3 ظهر کی میره دور بزنه متفکر

خلاصه هر جوری بود من و مامانش گولش زدیم و از خر شیطون پیاده ش کردیم ولی بازم آویزون من بود خواهرم گفت بشین اینجا تا از سرش بیفته بعد برو ، اینجا بود که مُخ زنی من شروع شد :

فاطمه جونم عزیز دل آجی تو برو حموم خومشل بشی، گُل بشی، خانم بشی  بعد حاضر شو آجی میخواد ببرتت پارک، بری سُرسُره بازیچشمک

بمیرم آنچنان گوشاش مخملی شد که فوری رفت سمت حموم اینجا بود که منم مث دزدا فرار کردمنیشخند

عصر رفتم خونه آبجی که بچه ها رو ببریم پارک اینم دُخمل گلم که حاضر شده

 

اما از اونجایی که آجی مهدیه فِس فِس کرد و تا تلفنش تموم شد (آخه تلفنم زنگ خورد و ماشالله دوست منم پر چونه خیال باطل) تا چشمم افتاد به فاطمه زهرا دیدم اگه دنیا رو آب ببره اونو خواب برده نیشخند

پارک کنسل ناراحت قیافه من اون لحظه کلافه البته از دست خودم ، هنوزم عذاب وجدان دارم

آخه خیلی سر طفلی رو گول مالیدم ناراحت

 

صفای نبودن این چند وقته به پُر چونگیی امشبم بود ، حالشو بردیــــــــــــــــــــــــــــن؟؟چشمک

هر کی نبرد مشکل خودشه نیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان علی خوشتیپ
27 خرداد 91 8:29
من میدونم چته غم بی شوهریه


تنها غمی که ندارم همینه
محض اطلاعت مامان خوشتیپ علی
مامان علی خوشتیپ
27 خرداد 91 8:31
اگه یه کم دقت میکردی میفهمیدی بالای متنم نوشتم عروسی پسرخاله.واقعا که
درضمن پز چی بدم؟من از صبح تا 4 شایدم بیشتر عین ...کار میکنم حالا تو سال دوبار میخوام برم سفر پز داره.تازه دارم میگم ببینم معرفت دارن یه تعارف بزنن بریم خونه هاشون


واااااااااااااااااااااااااااااااااااا من که ندیدم
چاخان نکنه رفتی ویرایشش کردی ها ها ها
حالا بزار میرسه که منم بیام پُز بدم
مامان محمد
27 خرداد 91 10:36
ای ول بابا بالاخره اومدی؟نگفتی که ما چشمون چسبید به در تا تو رو بلکه لای چارچوب در وبلاگت ببینیم؟حالا که اومدی خیلی خوشحالم
حالا بریم سر این پستت:بابا آخه نمیگی اینجور سر بچه رو گول میزنی و پارک نمیبریش اونم ممکنه ییییییییییه روزی تلافی کنه،در ضمن من که خیلی حال کردم با این پستت اینم قیافمه
آخی هنوز دارم حالشو میبرم بسی زیبا بود


آخیییییییییییییییییییییییییییییی چقذه قیافه ت نازه
فدای مرامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت عزیزم
اینم قیافه من
مامان پریسا
27 خرداد 91 11:58
میخواستم علت رو بگم ، مامان علی زحمتم رو کم کرد

حالا 4 خط نوشتی یعنی خیلی نوشتی؟؟؟؟؟
تلافی این مدت حداقل یه 4 - 5 پست 40 - 50 خطی باید باشه.
من شمرم یا تو که اینطور بچه رو زجر کش کردی؟؟؟؟؟؟؟؟


ینی فقط دعا کن دستم به تو و مامی خوشتیپ علی نرسه وگرنه ....
همون 4 خط هم ............ ایییییییییییش مجبورم میکنن یه چیزایی که نبایدو بگم
خب مهلومه بازم تو شمری آره تو خودِ خودِ تو
سیمین
27 خرداد 91 17:24
سلام. خوبی ممنون از اینکه وبمو دیدی. منم از دیدنت خوشحال شدم . نازی فاطمه زهرا رو میگم. خدا حفظش کنه. مهدیه جون اون هنراتو برامون رو کن تا دوباره منم درستشون کنم. فدات بشم


سلام دوست جوووووووونی
میسی عسیسم
در اولین فرصتی که رو براه بشم حتمأ میزارم
محمد
30 خرداد 91 12:53



والا نمیدونم چرا نمیتونم توی وبلاگ شما نظر بذارم
برام شده یه معضل بزرگ
مامان امیر علی
30 خرداد 91 18:07
ای خدا بازم این اومد:
خودتو کشتی بعده این همه وقت اومدی همش یه پ=ست زدی.
راسی مامی علی و پریسا دوست جونیا مننا .حواست باشه روشون غیرت دارم
فاطمه زهرا دعا کن زود از شر این آجی مهدیه خلاص شی.دعای بچه ها بی جواب نمیمونه.D


فقط دعا کن دستم بهت نرسه
مامان امیر علی
31 خرداد 91 18:17
خدایا مرا از شر شیطان رجیم مصون بدار حال کن چیا بلدمراسی یادم رفت بگم من تکواندو کارما.کمربنده زرد دارم. میخواسم مشکیشو بگیرم که زدو مربیمون حامله شد
مام پارسا
3 تیر 91 18:53
حالا خوبه عنوان پستت نمی دونم چی بگم بود که انقدر حرفیدی ولی حواست باشه همین یه پست که نشد جبران این چند وقت
مام پارسا
3 تیر 91 18:53
حالا الان کجا دوباره غیبت زد؟
مبین فرفری
3 تیر 91 21:51
سلام عزیزم میبینم شما هم مثل من غیبت زده بود. من یکی مزاحم داشتم دوست نداشتم پای کامپوتر بشینم ،دیدم اگه نیام پوست جدید نذارم یارو مزاحمه به مقصودش میرسه .به کوری چشم اون بازم امدم
مامان محمد
8 تیر 91 0:36
بابا کجایی پس بازم که نیستی،باز چی شده؟مشکلی پیش اومده؟ اه ه ه ه ه ه ه اعصابم به هم ریخت هر کی این خاله رو دید به قسمت نظرات مراجعه کنه ممنون از همتون
مامان علي خوشتيپ
29 تیر 91 0:59
قهري نمياي نت؟ نتتون قطعه؟ كسي چيزي گفته بهت حال و حوصله نداري؟ شوهر كردي؟ مسافرتي؟ هيچكدام؟ همه گزينه ها؟ . . .