مسیح قندعسل مامسیح قندعسل ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه سن داره

ღ.ناز دونه ی من.ღ

گل پسر ، کاکل پسر

عشق مامان اومدم خیلی کوتاه اما شیرین بنویسم بزنم به تخته نمیدونم چی شده که روز به روز حس بابایی نسبت بهت بیشتر میشه، راستش گاهی بهت حسودی میکنم وقتی بابایی انقدر با آب و تاب میگه که دلش میخواد چه کارا برات بکنه گل پسرکم ، نمیدونم با اومدنت چیا رو میخوای با خودت بیاری اما اینو خوب میدونم که شادی خونه مون با ورود تو صد چندان میشه بابایی صبحا که سرکارم چندین بار بهم میزنگه و از شلنگ تخته های تو سوال میکنه ، دیروز نزدیکای ظهر وقتی گفتم امروز حست نکردم یه کوچولو ناراحت شد ، شب که داشت باهات حرف میزد و بهت میگفت که امروز نگرانش کردی تو هم صداشو شنیدی و یه لگد کوچولو مامانو مهمون کردی بابایی خیلی دلش میخواد احساست کنه ام...
17 ارديبهشت 1393

شازده کوچولوی مامان

  دوریم برا همه سخت بوده ، میدونم میدونم ای چه میشه کرد ، این شازده کوچولو توی این مدت مامانشو خیلییییییییییی اذیت کرد ، چشمتون روز بد نبینه این فروردینیو همه ش توی بیمارستان و این دکتر اون دکتر بودم از بس این شازده پسر بدیه اما خدا رو شکر الان بهترم و از اونجایی که دلم برا وبلاگم یه ریزه شده بود فوری اومدم یه سر بزنم بهشو اووووپسش کنم . گل پسر مامان این روزایی که گذشت خیلی برام سخت و سنگین بود ، تمام مدتی که توی تخت بیمارستان بودم فقط به سلامتی تو فکر میکردم و نگران تو بودم ، حاضر بودم دردای بعد از جراحی رو تحمل کنم تا کوچیکترین آسیبی به تو نرسه ، حالا بماند که دیگران هم خیلی نگران حال تو بودن مخصوصأ بابایی ...
12 ارديبهشت 1393

سال نو روزای نو

  یه سلام گررررررررررررررررم به تموم دوستای گلم که همیشه همراه و همدمم بودن و حرفای قشنگشون باعث دلگرمیم شد و روزای قشنگی رو برام رقم زد ، جا داره از تک تکتون تشکر کنم و روی گلتونو ببوسم سال نو رو به همگیتون تبریک میگم و سالی سرشار از برکت و موفقیت و معنویت رو از خدا برتون آرزو میکنم. روزهای گذشته هم روزای سخت و طاقت فرسایی بودن برام هم روزای شیرین و لذت بخشی از خدا ممنونم که یه سال دیگه بهم فرصت داد در کنار خونواده م بمونم و از همراهی شماها لذت ببرم همیشه عاااااااااااااااااشق شور و هیجان قبل از عید بودم اما با دنیای بعد از عید زیاد سازگاری ندارم و لذت چندانی برام نداره ، راستش یه جورایی دلم میگیره چراشو هم نمیدونم امسال بال...
6 فروردين 1393

خسته م

مشکلات زندگی علاوه بر قلب و روحم جسممو هم داره نابود و ویرون میکنه خدا خودش میدونه اگه الان تو توی بطنم نبودی با دل و جون مرگ رو ازش طلب میکردم چرا که شیرین تر از اون نیست دلم برا بچگیم تنگ شده برا وقتایی که تنها دغدغه ذهنم فقط درس خوندن و نمره خوب آوردن بود ، برا روزایی که خوش و خرم بودم و هیچی از غم روزگار توی دلم خونه نداشت نمیدونم چرا خدا صدامو نمیشنوه؟ چرا به من دختر کوچولوی بدش ترحم نمیکنه؟ چرا خطاهامو نمیبخشه؟ چرا تا عمر دارم میخواد ازم تاوان بگیره؟ چرا؟ چرا؟ چرااااااااااااااااااااا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
24 اسفند 1392

حبه انگورم

عشق مامانی ، قربونت بررررررررررررم من از دو روز پیش که پیش خانوم دکتر بودیم و صدای اون قلب کوچولوتو شنیدم و اندازه تو بهم نشون داد چندین برابر عااااااااااااااااااااااااااااشقت شدم قبل از اینکه برم توی مطب بابایی خیلی دلش میخواست میتونست میومد و اونم صدای قلب کوچولوتو میشنید، منم برا اینکه بابایی رو به آرزوش برسونم دور از چشم خانوم دکتر گوشیمو بردم توی اتاق و صدای قلبتو ضبط کردم ، نمیدونی با چه ذوقی هی صدای ضبط شده رو ریپلای میکرد و با ذوق گوش میداد حالا بماند که وقتی رسیدیم بافق تموم خوشی و ذوقمون از دماغمون در اومد ، متین گم شده بود و همه هراسون اینور و اونور دنبالش میگشتن ، کسی به من خبر نداده بود اما به محضی که رسیدیم در خونه دخت...
21 اسفند 1392

تو عشق مامانی

  بخوام به سن نرم افزاره صدات بزنم باید بگم زغال اخته اما عشق مامانی کجا و زغال اخته کجاااااااا!!! یه هفته برمیگردیم عقب و لوبیای سحر آمیز خوشکلم صدات میزنم لوبیای مامانی میبینی چه زود داری بزرگ میشی و مامانی از این بزرگ شدنت لذت میبره ؟!! خیلی دلم میخواد این ماههای اول تموم بشه و این خستگی ازم دور بشه ، کلأ از همه چیز افتادم ، دست دلم به هیچ کاری نمیره ! انقدر کارای عقب افتاده دارم که حالا بماند چند تا سفارش تقویم هم دارم که باید حاضرشون کنم اما تقریبا میتونم بگم الان نزدیکه 50 روزه لپ تاپمو حتی روشن هم نکردم . تا سر کارم با خودم میگم امروز که رفتم خونه فلان کارو فلان کارو حتمأ انجام میدم اما انگاری جدیدأ خونه مون...
10 اسفند 1392

خستگی و خستگی و خستگی

  نمیدونم به کدوم منبع و به کدوم دکتری میشه اعتماد کرد ، هر کدوم یه حرفی میزنن دیگه گیج شدم ، به کدوم حرفشون گوش بدم؟ کی چیو درست میگه؟؟؟ دیروز یه نرم افزار راجع به مسائل بارداری برای گوشیم دانلود کردم ، نرم افزار جالبیه نشون میده هفته به هفته نی نی چه شکلیه؟ چه نوع ورزشهایی رو باید انجام داد حتی کلی اسم کوچولوهای ناز رو توی خودش داره ، اما خب کلی هم تفاوت با مطالبی که توی یه سایت دیگه خونده بودم داره ، برا همین میگم نمیشه فهمید به کدوم منبع میشه اعتماد کرد درست مث دکترهای بافق و یزد میمونه که همونقدری که بینشون مسافت راه هست روی حرفاشون هم تفاوت وجود داره و حرفای همدیگه رو نقض میکنن یادمه یه هفته قبل از اینکه برم مطب دکتر کر...
29 بهمن 1392

کنجد مامان

  به دوستای گلم بگم که پستهام پاک نشدن اما بنا به دلایلی بصورت عدم نمایش در وبلاگ در اومدن خیالتون تخت ، قرار نیست وبلاگم تغییر کنه ، آخه مگه کنجد من دل نداره که بدونه قبل از بودنش مامانش و خونواده ش چه آتیشایی میسوزوندن؟؟؟ کنجد من هفته ای که گذشت یه هفته خاطره انگیز برا من و بابایی بود مخصوصأ 21 بهمن و دیروز ، تازه دیشب فهمیدم که حاضرم حتی همون لحظه جونمو فدای بابایی کنم، این روزا خیلی بهش سخت میگذره اما نمیخواد به روی من بیاره تا مبادا یه کم غصه بخورم، تنگنای زندگی که میگن برا من و بابایی یعنی الان..... الان افتادیم توی سربالایی زندگی، حالا تا کی میخواد این سربالایی لعنتی ادامه داشته باشه و جون منو بابایی رو بگیره خدا می...
26 بهمن 1392

نی نی من

  یه عذرخواهی خعلی بزررررررررررررررررررررررررگ به دوستای گلم بدهکارم چرا که توی پست قبلی یه کوچولو قلقلکشون دادم و سر کار رفتن ، در حقیقت همه ش سرکاری نبودا یه نموره ش خدا رو شکر پریشونی خونواده رفع شد و همه خوب و خندون دارن زندگیشونو میکنن امروز همون خبر خوب پست قبلی رو دارم اما با مدرک ، یعنی بابای من داره با نی نی من صاحب نوزدهمین نوه ش میشه نی نی قشنگم چند روزی هست که به بودنت پی بردم اما راستش یه جورایی میترسیدم برم آزمایش و اون جوابیو که نباید بشنومو بهم بگن، بابایی تمام دیشبو نخوابید، دیدم صبح کنار رختخواب من سجاده انداخته و حدودآ نیم ساعت بود داشت دعا میخوند، بهش گفتم چیه؟؟؟ چرا انقدر پریشونی؟؟؟ گفت: نه مهدیه دل...
10 بهمن 1392