مسیح قندعسل مامسیح قندعسل ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ღ.ناز دونه ی من.ღ

تولد ملیکا و امیرعباس

  خدا قسمت کنه نصیبم بشه بعد از اتفاقات بیام اینجا و پست بذارم نه یه سال بعد از اون اتفاق، حالا بازم جای شکرش باقیه فقط چند روز ازش گذشته لابد یادتونه گفتم 5 شنبه تولد پیش رو داریم ، خب هر کی نفهمیده دیگه مخ ملاجش تاب داره چون توی عنوان پستم تابلوئه دیگه بععععععععععله 5 شنبه گذشته تولد ملیکا و امیرعباس بود ، نه اینکه توی یه روز و یه ماه دنیا اومده باشن نووووووووچ ، تولد ملیکا در اصل آذر بود اما چون توی دهه محرم بود قرار شد با تولد امیرعباس توی یه روز برگزار بشه حالا 5 شنبه ست ، سرکار بودم که آبجی صدیقه زنگید و گفت اگه میتونی برا تزیینات خونه بیا کمکم ، منم قول ساعت 3 رو بهش دادم ، حدودای 3 و نیم تا 4:40 اونجا بودم و با داداش...
6 بهمن 1392

امیرعباس شیطون

بعد از شش هفت روز خونه نشینی، تا همسری رفت سرکار از خونه زدم بیرون ، رفتم سمت خونه آبجی صدیقه ، مثل همیشه خونه گرم و امیرعباس لالا ، داشتیم در مورد اتفاقات روزانه با آبجی صدیقه و ملیکا حرف میزدیم که ملیکا یه برگه از امیرعباس حالا نمیدونم کار در خانه بود ، کار در کلاس بود چی بود اما مهم محتوی اون برگه بود که همه مونو به خنده انداخت ، خب از یه کلاس اولی انتظار فراتری نمیشه داشت . الان دلم میخواد یه خورده جیلیز و ویلیز کنید برا اینکه چی توی اون برگه نوشته شده بود آیا !!!!؟؟؟ همچنان جیلیز و ویلیز کنین خخخخخخ ، بعععععععله من همچین آدم حرص بده ای هستم خخخخخخ چشم غره هاتونم ببرین یه جا دیگه اینجا بازاری نداره ، ایییییییییییش . مامی ...
23 دی 1392

مهمونی دوره ای دوستام

دیروز مهمونی دوره ای خونه من بود ، از روز قبلش کیک و دسرمو حاضر کرده بودم و دیروز تنها پخت غذاها میموند ، صبح قبل از اینکه بیام سر کار گوشت و مواد فریز شده رو گذاشتم بیرون تا برا ظهر که برمیگردم خونه آماده باشه ، ساعت 12 بود که مجوز گرفتم و اومدم خونه اما تا اومدم دست به کار بشم آبجی ناهید بهم زنگ زد و با صدای گریون یه خبر بد بهم داد که کلأ به هم ریختم و فاز مهمونی از سرم پرید متآسفانه شوهرش توی یه اتفاق توی محل کارش سوخته بود و همون شب قبلش برده بودنش یزد اما آبجی ناهید خبر نداشت و دیروز ظهر بود که خبردار شده بود ، داشت بال و پر میزد که بره پیش شوهرش و از من خواست که همسری ببرتش اما متاسفانه همسری دانشگاه بود و موبایل پیخی خی خیلی حالش ...
18 دی 1392

هفته گذشته

عشقـــــــــــم دلم میخواست شیرینهایی که این مدت برات درست کردم و با جون و دل از خوشمزگی و رنگ و لعابش تعریف کردی رو بزارم اینجا تا بتونیم بعدها لحظات شیرین اون روزها رو به یاد بیاریم به دوستای گلمم قول میدم دستور چند تاشو بزارم تا برن درست کنن و حالشو ببرن اول از همه شیرینی که عاشقشی ، شیرینی مربایی شیرینی برفی پسته ای که دیشب اولین بار بود درست میکردم و باورم نمیشد انقدر دوست داشته باشی کیک شربتی که عااااااااشقشی شیرینی صخره ای که خییییلی دوست داری و بارها برات درست کردم رول شکلاتی که تو زیاد طالبش نیستی اما خودم عااااااااااااااجق چاکلتم میبینی آقای همسررررر ، یه امروز اومدم درست و درمون پست بزارم ، ...
25 آذر 1392

اولین تولد عشقم

می نویسم برای تــــــــــو ، عشقـــــــــــــــــــم . جمعه ای که گذشت میشه به عبارتی 15 آذر اولین تولد عشقم بود که من باهاش بودم ، دلم میخواست تا همیشه برات موندگار بمونه و سالهای بعدم وقتی بهش فکر میکنی یه خاطره خوب توی ذهنت تداعی بشه، برا همینم یه نقشه هایی ریختم تا خوشحالت کنم و بالاخره با خواست خدا موفق هم شدم ، طفلی انقدر ذوق زده شده بودی که از هولت نمیدونستی چیکار کنی. از شنبه مقدمات کار رو شروع کردم ، اولین کاری که باید میکردم خریدن یه کادو بود ، چون همیشه توی تولدای اطرافیان خرید کادو رو میذاشتم آخرین مرحله و هول هولی یه چیزی میگرفتم امااااااااااا این یکی خیلی فرق میکرد . خیلی وقت بود که یه مدل گوشی رو پسندیده بودی و خیلی خو...
20 آذر 1392

خونه خودم

سلام به تمومی دوستای گلم خصوصأ مامی مبین جون، مامان پریسا جون، مامان محمد مهدی جون که خیلی به من لطف داشتن و از همین جا روی گلشونو میبوسم و ازتون معذرت میخوام که فرصت نشد به پیامها و نظراتون جواب بدم و بهتون سر بزنم ، ایشالله سر فرصت جبران میکنم . ماه پیش یه ماه خسته کننده و طاقت فرسا و در عین حال شیرین بود ، بالاخره من و همسری هم رفتیم سر خونه زندگی خودمون و مستقل شدیم، درسته خیلی اذیت شدم اما به خستگی و اذیتاش می ارزید، ایشالله عکسای آشیونه عشقمونو میذارم تا ببینید :خخخخخخخخخخخ . چند شبه قراره آقای رئیس همسری و خانواده شون بیان منزل  اما هی بدقولی میکنن امروز و فردا میکنن و روی اعصاب من دو میدانی میرن ، همسری کلی خرید کرده بود...
1 مهر 1392

حرفی ندارم خووووووووو

سلام دوستای گلم این مدت درگیر کارای خرید جهازم برای اینکه ایشالله اگه خدا بخواد بریم خونه خودمون، خعـــــــلی سخته ، هم پول دادنش هم وقت گذاشتن برا خریدش آها یادم رفته بود بگم که با ورود به خونواده ی جدید یه کوچولوی جغله دیگه هم به عشقای من اضافه شد ، دانیال پسر خواهر شوهرم، خیلی شیرین و دوست داشتنیه ، تازه شم با دیدن من کلی ذوق میکنه و با همون لهجه بچه گونه ش باهام میحرفه من عااااااااااااااااااااشق بچه هاییم که پستونک یا شصت پاشونو میخورن و دانیالم از اون فرقه ست ، برا همینم شیرین جغله ی منه ، هر چند الان مدتهاست ندیدمش و دلم براش تنگولیده اینم دانیال کوچولو، خوشکل مامان و باباش       21 مرداد ...
26 مرداد 1392

چه اوضاعی بود ....

جمعه هفته پیش میشه به عبارتی 13 اردیبهشت که روز قبلش روز معلم بود ، رفته بودم خونه آبجی ناهید که دیدم آبجی صدیقه هم اونجاس ، خلاصه اینکه قصد بیرون رفتن داشتن .... حالا کوجا؟؟؟؟ آبجی صدیقه برا معلم ملیکا شیرینی خونگی سفارش داده بود میخواست بره شیرینهاشو بگیره که من و آبجی ناهیدم به قصد خرید شیرینی همراش شدیم و مثل همیشه این جغله های شیطون هم با ما میان که نمیشینن توی خونه  وقتی رسیدیم شیرینی فروشی ، دیگه نبودید که ببینید چههههههههههه کردن بنده خدا شیرینی فروشه اومده بود از هر نوع شیرینی چند تایی گذاشته بود توی ویترین تا اگه کسی خواست سفارش بده ، یکی از اون مدلاش خیلی گول زنک و ناناز بود ، 3 تا هم بیشتر نبود ، به قول آبجی صدیقه...
19 ارديبهشت 1392

مختص مامی خوشتیپ علی :D

سلام به دوستای گلم و به خصوص مامی خوشتیپ علی حال و احوالتون چطوره؟؟؟ خش و خوبین؟؟؟ خووو خدا رو شکر وااااااااااااای سارااا جونی به خدا خجالت میکشم بعد از چند مدت اینا رو برات بزارم ، راستش یه جورایی بهم چشمک میزدن این شد که قبل از اینکه بندازم توی آب تا بشکفن خوردمشون فقط یه چاقو احتیاج داری و یه برش زیگزاگی که خیار رو نصف کنه ، بعد از اونم برا یکی دو ساعت میندازیش توی آب سرد توضیح دیگه ای هم ندارم فحش محشم بهم نده که خدا میدونه الان با چه حالت درمونده ای دارم این پست رو میزارم ، همه شم زیر سر این مامی امیرعلیه     بعد از مدتها تونستم یه کارستی درست کنم یه شیشه سویا سس بود که با اسپری رنگش ک...
8 ارديبهشت 1392