مسیح قندعسل مامسیح قندعسل ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ღ.ناز دونه ی من.ღ

زندگی قر و قاطی

والا دیگه روم نیس بیام اینجا مطلب بنویسم به نظرتون اسم وبلاگو بزارم روزای من و آقایی چطوره؟؟ روزا پشت سر هم میگذرن ، بخاطر کار آقایی و درس و مقشش زیاد همو نمیبینیم ، صبحا که اون هست من نیستم ، عصرا که من هستم اون نیس ، شده یه زندگی قر و قاطی  هفته پیش بود که این پست رو چند بار نوشته کردم اما هر بار برا ارسالش میرفت این نی نی وبلاگ سر ناسازگاری با من میذاشت ، کلافه م کرده بوداااااا یادم نیس چه روزی بود اما یهو به آقایی گفتم : شام درست کنم بریم فلکه؟؟؟ طفلی اونم پایه گفت البته که میریم زدم توی کار آشپزی ، به سرم زده بود از اون مدل غذاهایی بپزونم که آقایی اصن دوست نداره، عه غذاهای فانتزی و بدون مرزی خوشش نمیاد ، منم تِم...
31 فروردين 1392

عیدتون مبارک البته با تاخیر ^.^

سلام به دوستای گل نی نی وبلاگی و غیر نی نی وبلاگی سال نو رو به همگیتون تبریک میگم و در سال جدید خورشیدی، سبزی ، شادی ، کامیابی، بهره وری، اثربخشی فعالیتها و بهروزیتون رو از درگاه ایزد منان آرزومندم جونم براتون بگه که ..... آخه چی شی بگم براتون؟؟؟؟ زندگیه دیگه پستی و بلندی زیاد داره فکر کنم برم اسم وبلاگمو عوض کنم بهتر باشه ... میگین چرا؟؟؟؟ چون دیگه چشمم به خواهر زاده ای نمیفته خوووووو   درسته خواهر زاده ندیدم اما با دست پُر اومدم پیشتون ... هوووووووووووووووووم حدس میزنین چی باشه؟؟؟ پس بدویین برین ادامه پستمو بخونین دست پُــــرم اینهههههههههه ..... قولی که داده بودم سفره ی عقدم از نمای چپ گاری خوشکلم که...
17 فروردين 1392

خوش خبر باشی (:

سلام دوستای خوبم اول از همه بزارین سال جدیدی که قراره کمتر از 8 روزه دیگه باهاش روبه رو بشیم رو بهتون تبریک بگم ، امیدوارم تموم خواننده های وبلاگم چه کوچیک چه بزرگ ، چه جوون چه پیر همه و همه یه سال شیرین و پُر از موفقیت رو پیش رو داشته باشین چند تا از دوستان ایمیلمو برا فرستادن عکس نی نی گولوهاشون خواسته بودن همینجا ایمیل کاریمو میزارم تا کار دوستام راحت بشه Parilok27@yahoo.com   خب حالا بریم سراغ من و روزهای من الان امروز یک ماه و 2 روزه که ازدواج کردم و من و همسرم یه زندگی جدید رو شروع کردیم ، همین جا و در همین لحظه از خدا میخوام که روزهای خوب و شیرینی رو به من و همسرم  و تموم جوونا عطا کنه   زندگی مجر...
28 اسفند 1391

عروسی سمیرا

سلامی به گرمی گرمای هوای شهرمون که طاقت همه رو طاق کرده دیگه, به تموم دوست جونای گُل خودم راستش این مدتی که نبودم درگیر بودم خفن ناک اما نمیگم درگیر مراسم عروسیا یه کوچولو مثلأ حدود 4 روز درگیر کارای عروسی بودیم .... جای همه دوستام خالی یه عروسی فوق العاده بود یه عروسی که به قول آبجی زهرا (مامان سمیرا) یه عروسی تاریخی شد , خیلی نگران بودیم که مشکلی پیش نیاد اما خدا رو شکر همه کارا به بهترین نحو انجام شد من بیچاره رو بگو که 3 شب تمام نخوابیدم (نه به خاطر عروسی ) و از بیخوابی دیروز توی آرایشگاه هی چُرت زدم ... از فرط خستگی و بیخوابی چشمام مثل کاسه خون شده بود, خدایی خیلی سخته جُفت و جور کردن یه مراسم عروسی , بیچاره سمیرا و محمد با اینکه ...
27 اسفند 1391

چند تا عكس

سلام به دوستاي ديروز و امروزم روزاي دلگيريه ... اصن خوش نميگذره ... اتفاق پشت اتفاق ... در هر حال ميخوام اينو بگم كه مدتيه زياد خواهر زاده ها دور و ورم نيستن يعني از شيطنتاشون دورم به نوعي امروز اومدم فقط با چند تا عكس از شيطنتاي كوچيكشون آهان تا يادمه بگم كه با باز شدن مدارس متين كوچولوي ما هم كلاس اولي شد و اميرعباس هم پيش دبستاني برو  ، متين به زور مدرسه رو تحمل ميكنه به زور ميره مدرسه ، هنوز بعد از سه هفته مامان ناهيد نتونسته قانعش كنه كه فرم مدرسه شو بپوشه ، خلاصه اينكه چون خيلي به خونه وابسته بوده الأن براش خيلي سخته بره توي اجتماع ، ما همگي اميدواريم كه به اين وضع عادت كنه ديروز هم با اون جمع خواهر زاده ها رفتيم گردش...
27 اسفند 1391

چه دلتنگم بودین

سلام به همه بر و بکسی که حتی ذره ای دلشون برام نتنگولیده آخه به شما هم میشه گفت دوست؟؟؟ چی بگم بهتون الان؟؟؟ زندگیم خیلی درگیره ، هم زیادی سرگرم کارمم  و هم زیادی سرگرم درس خوندن برای ارشد فرصتی نمیمونه برا خواهر زاده ها این شعریه که جدیدأ ، شایستی یه دو سه روزیه باهاش انس گرفتم   دنیای ما اندازه هم نیست من عاشق بارون و گیتارم من روزها تا ظهر می‌خوابم من هر شبُ تا صبح بیدارم دنیای ما اندازه هم نیست من خیلی وقتا ساکتم، سردم وقتی که میرم تو خودم شاید پاییز سال بعد برگردم دنیای ما اندازه هم نیست می‌بوسمت اما نمی‌مونم تو دائم از آینده می‌پرسی من حال فردامم نمی‌دونم تو فک...
5 بهمن 1391

یه خاطره بد

سلام دوس جونيا ميبينم كه حضور همه كمرنگ شده بابا منو ميبينين چند روزه پام به نت باز نشده يه مشكلي برا پام پيش اومده بود يا به نوعي ميشه گفت چلاق شدم خدا اين گرفتاريها رو برا هيشكي پيش نياره امروز داشتم توي آرشيوم ميگشتم يهو چشمم به اين عكس افتاد و صحنه تلخ اون روز توي ذهنم تداعي شد اونروز كه ميگم منظورم پارسال همين حدودا بود ، عصري بند و بساطمونو حاضر كرديم كه بريم خونه باغ آبجي صديقه ، خيلي داشت بهمون خوش ميگذشت، متين و اميرعباس مثل هميشه هوس استخر كردن متين هواپيما باديشو انداخت توي استخر و اميرعباسم قايق موتوريشو ، همينجور داشتن بازي ميكردن و ما هم با خيال خوش توي ايوون دور هم نشسته بوديم ، اين وسط آبجي صديقه هي ميگفت ...
7 شهريور 1391

به روايت تصوير

سلام به روي ماه همه خواننده هاي وبلاگ من نخ سوزن دوستاي گُلم اول از همه تا يادم نرفته يه نكته رو به مامي امير علي گوشزد كنم خانوم خانوما بايستي توي همون پست قبلي ادامه داستان رو ميطلبيدي عسيسم چون فاصله زماني زيادي ازش گذشت ديگه حسش ني و يه موضوع ديگه هم اينكه تولد يه دونه پسرت موبارك ، هر چند كه يه شعر اختصاصي براش از خودم در وكردم اما بازم گفتن تبريكاتش خالي از لطف ني توي اين ماه تولد متين كوچولوي ما هم بود اما از تنبلي آجي مهديه پست تولدش عقب افتاد بالأخره امروز عزمو جزم كردم و اومدم اينجا يه چند خطي بنويسم بياين اول عكسا رو ببينيم (خو بيش از يكي ميشه ها ديگه )  فكر ميكنم همگي معرف حضورتون هستن ، اين متين مغرور...
17 مرداد 1391