مسیح قندعسل مامسیح قندعسل ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

ღ.ناز دونه ی من.ღ

جشن سیسمونی کاکل زری مامان و بابا

سلام عشق مامان ، امروز با دست پُر و چند تا خبر خوب اومدم اینجا .... وااااااااااااااااااااای مامانم الان انقدر ذوق دارم که نمیدونم چی بنویسم؟ از کجا بنویسم؟ چجوری بنویسم؟ اول از همه تاپ ترین خبر رو بدم و اونم اینکه امروز صبح ساعت 9 مامانی بازم عمه شد ، وای وای وای عسل مامان نمیدونی چه حسی دارم دلم داره پر میکشه برم نی نی دایی حامد رو ببینم اما حیف که یزد هستن و رفت و امدش برام سخت ، چند مین پیش زنگیدم به بابایی حرفی نداشت ببرتم برا ملاقات اما دلم نمیخواد برم توی بیمارستان ، یه حس بدی بهم دست میده ، بابایی هم قول داد فردا ببرتم یزد تا ببینمش ، خدا به دایی حامد یه دخمل کوپلو داده و خدا رو شکر هم نی نی هم مامانش سالم هستن . حالا بریم سرا...
8 شهريور 1393
19452 6 22 ادامه مطلب

یعنی تموم میشه این روزا ؟؟!!!!...

قندعسل مامان نمیدونم از کجا برات بگم و چی برات بگم ؟؟؟ دلم نمیخواست این حرفا رو برات به یادگار بذارم .. اما انقدر روی دلم داره سنگینی میکنه که داره میپوکونتش ... میخوام بدونی همراه با روزای خوبی که داریم گاهی زندگی میفته توی سربالاییهایی که جونتو از کفت میگیره و تا بخوای دوباره جون بگیری باید از خیلی چیزا بگذری و چشماتو روی خیلی چیزا ببندی ... کاش روزا مث روزای اولی بود که پاهای کوچولوتو توی دلم گذاشته بودی ... اما نیست مامانی .. هیچی سرجاش نیست ... نمیخوام با این حرفا ناراحتت کنم اما متقاعب با ناراحت شدن من تو هم اذیت میشی ... چه کنم مامانی دست خودم نیس ، این روزا خیلی حساس شدم و به قول باباجون اشکم در مشکم شده ... به جون خودت که...
24 مرداد 1393

روزها میگذرند و من ....

سلام به روی مااااااااااااااااااااااه قندعسل مامان ، توی خونه که خیلی باهات میحرفم اما خدایی دلم برا حرف زدن با تو اونم اینجا خیلی تنگولیده بود مامانی مامااااااااااااااااااان .... خیلی کلمه قشنگیه ، توی این یه کلمه هزارااااااااااااااااااااان کلمه دیگه قایم شده عسلم مامان یعنی همدم و همراز مامان یعنی ایثار و فداکاری مامان یعنی عشق به فرزند مامان یعنی .... بزار از نازگل مامان بگم ، قربون اون دست و پاهای کوچولوت بره مامان که دارم لحظه شماری میکنم برا دیدینشون و بوسیدنشون ، تازگیها توی خونه فقط و فقط حرف حرف توئه ، اصن بابایی کیلویی چند ؟؟؟ ساعتها باهات حرف میزنم و ترانه های کودکانه برات میذارم ، درسته که به لطف دولت جدید و...
30 تير 1393

پسرکم

سلام شازده مامان ای شیطون من ، تا سلام کردم بهت تو هم جواب سلاممو دادی قند عسلکم این روزا خیلی داره به من و بابایی سخت میگذره ، مامانم دعا کن برامون ، دعا کن زود زود مشکلاتمون حل بشه و خنده بیاد روی لبای بابایی امروز اولین روز ماه رمضونه و مامانی سرکار گرسنه و تشنه نشسته ، اینجا جو خیلی مردونه س و یه کم برا خوردن معذبم ، از صبح فقط تونستم یه لیوان آب بخورم ..... دیشب تا ساعت 12 با بابایی خیابونگردی داشتیم اما قبلش یه سر رفتیم خونه مادرجون و آقاجون تا برا افطاری امشب دعوتشون کنیم . حدودای 12 بود که رسیدیم خونه بعدشم آق بابا هوس حلیم بادمجون کردن ،بابایی عاااااااااااااااااااااشق این غذاست ، همیشه میگه خانوووووووووومی حلیم باد...
8 تير 1393

هم نفسم ، همه کَسَم

پسر قشنگم ، خیلی وقته که نتونستم بیام اینجا و باهات حرف بزنم ، هر چند همیشه کنارمی و توی خونه همدممی ، ساعتها باهات حرف میزنم و برات قصه میگم ، قربون شکل ماهت برم من که هر روز بزرگ و بزرگتر میشی و لگدهایی که میزنی محکم تر میشه دیروز منو لگد بارون کردی جوری که هنوزم پهلوی سمت راستم به طرز فجیعی درد میکنه ، تمام دیشب رو درد کشیدم و شازده من همچنان بیدار بود و داشت فوتبال بازی میکرد، ازت خواهش کردم که بخوابی مامانی تا منم بتونم یه کم درد پهلوم رو تحمل کنم و بتونم چند ساعتی بخوابم ، عاقبت کار ساعتهای 3 نیمه شب بود که فکر کنم خسته شدی و خوابت برد و منم تونستم یه کم بخوابم نفس مامان ، دلم داره پر میکشه که ببینمت اما خب وقتی فکر میکنم...
1 تير 1393

گل پسر ، کاکل پسر

عشق مامان اومدم خیلی کوتاه اما شیرین بنویسم بزنم به تخته نمیدونم چی شده که روز به روز حس بابایی نسبت بهت بیشتر میشه، راستش گاهی بهت حسودی میکنم وقتی بابایی انقدر با آب و تاب میگه که دلش میخواد چه کارا برات بکنه گل پسرکم ، نمیدونم با اومدنت چیا رو میخوای با خودت بیاری اما اینو خوب میدونم که شادی خونه مون با ورود تو صد چندان میشه بابایی صبحا که سرکارم چندین بار بهم میزنگه و از شلنگ تخته های تو سوال میکنه ، دیروز نزدیکای ظهر وقتی گفتم امروز حست نکردم یه کوچولو ناراحت شد ، شب که داشت باهات حرف میزد و بهت میگفت که امروز نگرانش کردی تو هم صداشو شنیدی و یه لگد کوچولو مامانو مهمون کردی بابایی خیلی دلش میخواد احساست کنه ام...
17 ارديبهشت 1393