مسیح قندعسل مامسیح قندعسل ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه سن داره

ღ.ناز دونه ی من.ღ

اولین تولد عشقم

1392/9/20 10:45
3,331 بازدید
اشتراک گذاری

می نویسم برای تــــــــــو ، عشقـــــــــــــــــــم

.

جمعه ای که گذشت میشه به عبارتی 15 آذر اولین تولد عشقم بود که من باهاش بودم ، دلم میخواست تا همیشه برات موندگار بمونه و سالهای بعدم وقتی بهش فکر میکنی یه خاطره خوب توی ذهنت تداعی بشه، برا همینم یه نقشه هایی ریختم تا خوشحالت کنم و بالاخره با خواست خدا موفق هم شدم ، طفلی انقدر ذوق زده شده بودی که از هولت نمیدونستی چیکار کنی.

از شنبه مقدمات کار رو شروع کردم ، اولین کاری که باید میکردم خریدن یه کادو بود ، چون همیشه توی تولدای اطرافیان خرید کادو رو میذاشتم آخرین مرحله و هول هولی یه چیزی میگرفتم امااااااااااا این یکی خیلی فرق میکرد .

خیلی وقت بود که یه مدل گوشی رو پسندیده بودی و خیلی خواهانش بودی منم فرصتو غنیمت شمردم و با یه تیر دو نشون زدم خخخخخ ، خدا رو شکر که به راحتی حل شد چون همیشه خدا دغدغه چی کادو خریدن برا مردا از خریدش سخت تره .

کار بعدی انتخاب یه منوی خوب و سبک برا مهمونی بود ، که اونم خدا رو شکر خیلی وقت نبرد و یه روزه جفت و جورش کردم ، روز 2 شنبه بود که دوستاتو هم دعوت کردم و از یکیشون خواستم که روز موعود سرگرمت کنه تا من بدون استرس بتونم کارامو انجام بدم.

تصمیم گرفتم مهمونی تولدتو با تم قلب برگزار کنم یه فکرایی توی سرم بود که متاسفانه چندتاییش عملی نشد اونم بخاطر این بود که توی بافق نتونستم لوازمشو گیر بیارم و نمیشد بدون اینکه تو بویی ببری از جای دیگه تهیه شون کرد، یکی از اون فکرام این بود که پله های خونه رو پر از شمعای وارمر کنم و پله آخری رو چند تا وارمر به شکل قلب بچینم ... اما خب دلیل دیگه ای که از این فکر منصرف شدم وجود شیطون بلاهایی بود که توی مهمونی دعوت بودن ، خودتم میدونی خونه مون که میان سنگ روی سنگ نمومنه چه برسه به شمع خخخخخخخ

اما ایده دیگه مو اجرا کردم ، کلیییییییییییییییی کاغذ زنگی گرفتم و برات ریسه قلب درست کردم که متاسفانه حین کار خودتم دیدی اما خوب سرتو گول مالیدمااااااا

هر چی به آخر هفته میرسیدیم استرسم بیشتر میشد ، اونقدری که 5شنبه رو مرخصی گرفتم تا بتونم کارارو راست و ریس کنم ، نه اینکه اولین بار بود انقدر مهمون داشتم میخواستم بترکونم دیگه خخخخخخ

روزها گذشت و گذشت تا اینکه جمعه رسید ، شب قبلش تا دیروقت بیدار بودم و داشتم ژله و میوه ها رو حاضر میکردم ، دیروقت بود که خوابیدم اما تو خیلی وقت بود که توی خواب ناز بودی .... از ترس اینکه صبح خواب بمونم گوشیمو روی هفت کوک کردم تا بتونم 8 صبح شروع کنم به پخت کیک و غذاها

موندم چجوری تو توی اون سر و صدا خوابیده بودی ، حالااااااااااا بماند که چند باری پیچونده بودمت که آرهههههه امروز دوستام مهمونن خونه مون و قراره بهشون شام بدم ، تو هم میگفتی لازم نیست من بمونم که ؟؟؟!!!! قیافه من اون لحظه O.o

چی میکشم از دست تو مننننننننننننننننننن

خب حالاااااااا : گوشتا رو که گذاشتم بیرون یخشون وا بره ، اینم از تخم مرغا برا کیک ، اووووووووه شیرینیها رو نپیچیدم که هنوز !!! ظرفا رو باید دستمال بکشم ، دستمال سفره ها هم که اینجا ولو هستن

واااااااااااای خدااااااااااااا چقدر کار دارم امروز

آقامون : خُررررررررررررررر پُفففففففففففف

اول کیک : چیییییییییییی؟؟؟؟ 4 تا کیک؟؟؟؟ اخه بلد نیستم که برش بزنم !!! نه چاقو شو دارم نه عرضه شو خخخخخخ پس توی 2 مرحله و توی 2 تا قالب میپزممممممممم، آخیییییییش که چه فکر بکری

تا کیکه از توی فر در اومد و بوش پیچید توی خونه چشمای تو هم باز شد ، بعدددددددش فکر کنم عصر بود که بهم گفتی آآآآآآآخ که چقدر دلت میخواست کیکه رو ناخونک بزنی ، حالا منم توی دلم بهت بد و بیراه میگفتم خخخخخ

دوم سالاد : اینجا دیگه توی آشپزخونه کنارم نشسته بودی و میگفتی : خانمی تو مشکوک میزنیا !!! مگه مهمونات کی هستن که انقدر تکاپو میکنی

حالا من : ^.^

سوم : مرغا رو بزارم بپزه ، اینجا تو بیرون داشتی ماشینو میشستی .... اووووووووووووووف خدا رو شکر که رفت 

حالا وقتشه بریم برا تزیین کیک آآآآآآآآآآآآآخ جوووووون ، اینجای کارو خععععععععععلی دوز دالم

با اینکه اصن خلاقیت ندارم اما عششششششششششششق میکنم با خرابکاری و پچولکاری خخخخخخ

باور کن انقدری که الان از توضیح دادن جمعه خسته شدم از خود جمعه خسته نشده بودم

ولمون کن باااااااااااااوووو ما رو چه به تفسیر یه روز

تیک تاک تیک تاک ، ساعت 7 شد مهمونا دونه دونه اومدن من همچنان توی آشپزخونه در حال خمیر بازی خخخخخ

به همه داشت خوش میگذشت که از در اومدی توووو ، تا خانم دوستتو دیدی یهو کپ کردی و دوزاریت افتاد یه جورایی، اون ریسه قلبه هم که دیگه گویای پنهون کاریام بود

گذشت و گذشت تاااااااااااااااا کیک و با شمعاش و با شعر تولد آوردم جلوت یه نگاه عاشقانه یه لبخند قشنگ با یه دنیا عشق ، چققققققققققققققققققدر خوشحال بودم و کیف میکردم وقتی شاد و شنگول میدیمت کنار دوستات

دیدی چه زود همه زحماتمو خوردن ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!! کیکه هم تموم شد ، نشسته بودیم دور هم که من گفتم حالا نوبتی هم باشه نوبت کادو هاست ، اول کادوهای دوستات : عطر و ادکلن و پیپ و ....

اماااااااا کادوی من .... حالا مگه باز میشد لعنتی .... یادمه قشنگ گفتی : اوووووووووه دلم آب شد زود باش دیگه ... گفتم حدس بزن چیه ؟؟؟ متین میگفت : اولش مو داره

امیر عباس میگفت : آخرش ل داره

حامد میگفت : تبلته انگاری

اما خودت : ...... ^.^

خیلی خوشحال شدی وقتی دیدی گوشیتو ، بوسیدمت و تولدتو تبریک گفتم ... در کمال ناباوری جلوی اون جمع بغلم کردی و بوسیدیم .... وااااای الان که فیلمشو میبینم خجالت میکشم خخخخخ

حالا بفرمایید شااااااااام .... نووووووووش جان

تولدت مبارک عزیزتر از جونم

.

ریسه قلبی

شیرینهای شکلاتی که تو با افتخار به مهمونا گفتی خانمم خودش درست کرده

ژله بروکن گلس عششششششششششق خواهر زاده ها

کیکت ، دو تا کیک 1234 پختم و 2 تا کیک شکلاتی خخخ ( از کیک شکلاتی بدت میاد برا همینم انتخابش کردم خخخخخ)

حالا برا شام : پیش غذا سوپ شیر و کیک مرغ و گردو و غذای اصلی هم همون غذایی که عاشقشی، آآآآآآآفرین گلم کاسترول بادمجون

اینی که توی عکس میبینی بازمونده جنگه ، شکل قلب بوداااااااا

تزیین بشقاب با دستمال سفره

و حالاااااااااااااااااا کادوت و کاور شده ش ، تنظیم و طراحی هم با خودم خخخخ

و حرف آخر ، حرف تو : خانمی گلم کولاک کردی ، دستت درد نکنه عزیزم ، خیلی زحمت کشیدی اما من تولد تو رو ساده و خودمونی گرفتم...

و من : ^.^ ، هرگز نفهمیدی که من عاااااااشق اون ساده بودن تولد و اون کادوی گرون قیمتم بودم و هستم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

کاکل زری یا ناز پریییی
20 آذر 92 11:42
مهدیه جونممممممممممممممممممم خیلی دلم تنگ بوددددددددددد برات تو کجایی دختررررررررررررررررررررررررر وقتی دیدم نظر گذاشتی خیلی ذوق کردم تولد شوهرت مبارکککککککک اخه من چی بگم به تو با این همه هنرررررررررررر واقعا" خوش به حال شوشو دستت درد نکنه عزیزممممممممممممم من که با خوندن پستت بهم خوش گذشت چه برسه به مهمون ها من تورو یادم نرفته هااااااااا ولی تو منو یادت رفته خصوصی رو چک کن
ღ.مامان مهديه.ღ
پاسخ
عزیییییییییییییییزمی گلم منم دلم برات تنگ شده بود ، یک ماه گرفتار کسالت فجیعی بودم که سرم اومد و خونه نشینم کرد من هیچ وقت دوستای گلمو فراموش نمیکنم و دلم میخواست زودی بیام سراغتو از آرتین کوچولو و روزات باخبر بشم
مامان بهاره مامان امیرمحمد
20 آذر 92 12:36
سلام عزیزم ممنوم که به ما سرزدید گلم ، باسلیقه ،هنرمند آفرین به این ذوق من عاشق افرادی هستم که به قول همسرم برای هرچیزی عروسی راه میندازن یعنی هنرشونو بکار می گیرن و کلی ذوق خرج می کنن منم اینکارهارا دوست دارم عزیزم خیلی خیلی شما که رو دست ما زدید بازم به ما سر بزنید خوشحال می شیم تولد همسرتون هم مبارک باشه
ღ.مامان مهديه.ღ
پاسخ
میسی مامان بهاره جون شما که یه پا هنرمندی خانوووووووومم ، چشششششششششششم لینکتون میکنم و مزاحم اوقاتتون میشم
مامان بهاره مامان امیرمحمد
20 آذر 92 12:37
عزیزم من جاکفشی را با قابش بدون آینه گرفتم 300 تومن البته خانومه خیلی تخفیف داد ولی جای دیگه قیمت کردم گفت 550 تومن
ღ.مامان مهديه.ღ
پاسخ
بازم مبارکت باشه عزیزم ، خعلی نازه ، منم عاشق جاکفشیمم، هرکی دیدتش عاشقش شده . در اولین فرصت عکسشو با عکسای خونه نقلیمون میزارم
مامان امیرعلی جیگر
20 آذر 92 15:17
خداوند کمی شانس عنایت فرماید. فعلا عکسا رو دیدم.بعدا میام میخونم
ღ.مامان مهديه.ღ
پاسخ
آمیـــــــــــــــن
مامان امیرعلی جیگر
20 آذر 92 15:26
راسی چقدپروانه و قلب تو وبلاگت داره ملق میزنه
ღ.مامان مهديه.ღ
پاسخ
عهههههه تو هم دیدی؟؟؟ جل الخالق
مامی محمدمهدی
24 آذر 92 15:39
مهدیه جون امیدوارم تولد 120 سالگیشون رو جشن بگیری بابا خوش سلیقههههههههههههههههههه دختر حضورت رو پررنگ تر کن دلمون برات تنگ میشه
ღ.مامان مهديه.ღ
پاسخ
فدات عزیزم خوش سلیقه گی رو از شما یاد گرفتم دوست گلم چشششششششم سعی میکنم حضورمم پر رنگ تر کنم
مامان آیلار
1 دی 92 11:35
سلام . تولد چند روز پیش شوهرت مبارک منم 20 آذریم . خودمونیم شوهرت خیلی خوشبحالشه ها !!!! چه خانم هنرمندی !!!!!!! همیشه خوشحال و خوشبخت باشی
ღ.مامان مهديه.ღ
پاسخ
سلام عزیزم ، ممنون از حضور گرمت تولد گذشته تو هم مبارک خانومی . آره دیگه خعععععععلی خوش به حالشه ، باشد که قدر بداند
مامان علی خوشتیپ
2 دی 92 1:45
تولد عشقت مبااااااااااااااااارک وای عالیههههههههههه...عالییییییییییحرف نداری به خدا
ღ.مامان مهديه.ღ
پاسخ
مرسی سارا جونم فدات شم به پای هنرای تو که نمیرسه