خونه خودم
سلام به تمومی دوستای گلم خصوصأ مامی مبین جون، مامان پریسا جون، مامان محمد مهدی جون که خیلی به من لطف داشتن و از همین جا روی گلشونو میبوسم و ازتون معذرت میخوام که فرصت نشد به پیامها و نظراتون جواب بدم و بهتون سر بزنم ، ایشالله سر فرصت جبران میکنم
.
ماه پیش یه ماه خسته کننده و طاقت فرسا و در عین حال شیرین بود ، بالاخره من و همسری هم رفتیم سر خونه زندگی خودمون و مستقل شدیم، درسته خیلی اذیت شدم اما به خستگی و اذیتاش می ارزید، ایشالله عکسای آشیونه عشقمونو میذارم تا ببینید :خخخخخخخخخخخ
.
چند شبه قراره آقای رئیس همسری و خانواده شون بیان منزل اما هی بدقولی میکنن امروز و فردا میکنن و روی اعصاب من دو میدانی میرن ، همسری کلی خرید کرده بود و منم کلی تدارک دیده بودم و براشون ژله هفت رنگ درست کرده بودم حالا بیا یخچالو نگاه کن ... اینا رو کجای دلم بزارم؟؟؟؟؟؟
دیشب مهمون ناخونده داشتم به جای مهمونایی که قرار بود بیان و نیومدن ، حالا همچی ناخونده هم نبودنا ، آجی صدیقه و جغله هاش و داداش و زن داداش تازه عروسم که برای اولین بار میومدن خونه م ، آخه نه اینکه مراسم من و داداشی به فاصله یه هفته بود ، خانومش دنبال کارای خودشون توی شهرش بود و کلی هم عذر خواهی کرد که نمیتونه بیاد ، منم چون قدرت درکم خیییییییییییلی بالاست گفتم اصلأ شرمنده نباش
خلاصه اینکه عصری که تصمیم گرفته بودم شام برای آقامون درست کنم هی غصه میخوردم که حالا خدایااااا اینهمه زیاد میاد چیکار کنم؟؟؟؟ میمونه میره توی یخچال بعدشم میدیم مرغامون ، تا بچه ها اومدن کلی خوشحال شدم ، البته هنوز دست بکار نشده بودم ولی چون نمیتونستم توی مواد دستورش دست ببرم مجبوری باید همونجوری پخته میشد
شام شبمون کاسترول بادمجون و سالاد فصل بود ، خداااااااااااا رو شکر امیرعباس و فاطمه عاشق ژله ن ، ینی با این حساب 2 جام از 8 جام ژله ای که درست کرده بودم هپولی شد، تموم مدتی که مواد شامو حاضر میکردم برای امیرعباس جالب بود که بدونه چی از آب در میاد ، آجی صدیقه بخاطر مدرسه امیرعباس نمیتونست زیاد بمونه ، آخه امیرعباس امسال اولیه ، برای همینم از داداش خواست تا برسونتش خونه اما امیرعباس زیاد دوست نداشت بره یعنی میخواست شام بخوره آبجی هم گفت : خب تو پیش آجی مهدیه بمون بعد با دایی برگرد خونه
امیرعباس : نه
آبجی : خب ، آجی مهدیه سهمیه شامتو میده به دایی برات بیاره خونه مون
آجی مهدیه :
این برشی از شامم که فوق العاده خوشمزه بود و مهمونام کلی خوششون اومد
اینم سالاد
اینم دسر که ژله رنگین کمانه ، البته رنگین کمون من یه رنگش پریده
ساعت 11:30 اینا بود داداش اینا رفتن و من سهمیه امیرعباسو دادم که براش ببره ، البته غذام آنچنان باقی نموند که بیشتر بهشون بدم و شرمنده شون نشم
حدودای ساعت 12:30 یه اس ام اس اومد به گوشیم
من اون لحظه : o.O ، یعنی کی میتونه باشه این موقع شب ؟؟؟
اس ام اس گوشیم : آجی مهدیه دستت درد نکنه واقعأ خوشمزه بود ، از طرف ( فاطمه، امیرعباس، صدیقه، محمدعلی )
من اون لحظه : ^.^
نووووووووووووووش جونشون