مسیح قندعسل مامسیح قندعسل ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

ღ.ناز دونه ی من.ღ

اولین تولد عشقم

می نویسم برای تــــــــــو ، عشقـــــــــــــــــــم . جمعه ای که گذشت میشه به عبارتی 15 آذر اولین تولد عشقم بود که من باهاش بودم ، دلم میخواست تا همیشه برات موندگار بمونه و سالهای بعدم وقتی بهش فکر میکنی یه خاطره خوب توی ذهنت تداعی بشه، برا همینم یه نقشه هایی ریختم تا خوشحالت کنم و بالاخره با خواست خدا موفق هم شدم ، طفلی انقدر ذوق زده شده بودی که از هولت نمیدونستی چیکار کنی. از شنبه مقدمات کار رو شروع کردم ، اولین کاری که باید میکردم خریدن یه کادو بود ، چون همیشه توی تولدای اطرافیان خرید کادو رو میذاشتم آخرین مرحله و هول هولی یه چیزی میگرفتم امااااااااااا این یکی خیلی فرق میکرد . خیلی وقت بود که یه مدل گوشی رو پسندیده بودی و خیلی خو...
20 آذر 1392

خونه خودم

سلام به تمومی دوستای گلم خصوصأ مامی مبین جون، مامان پریسا جون، مامان محمد مهدی جون که خیلی به من لطف داشتن و از همین جا روی گلشونو میبوسم و ازتون معذرت میخوام که فرصت نشد به پیامها و نظراتون جواب بدم و بهتون سر بزنم ، ایشالله سر فرصت جبران میکنم . ماه پیش یه ماه خسته کننده و طاقت فرسا و در عین حال شیرین بود ، بالاخره من و همسری هم رفتیم سر خونه زندگی خودمون و مستقل شدیم، درسته خیلی اذیت شدم اما به خستگی و اذیتاش می ارزید، ایشالله عکسای آشیونه عشقمونو میذارم تا ببینید :خخخخخخخخخخخ . چند شبه قراره آقای رئیس همسری و خانواده شون بیان منزل  اما هی بدقولی میکنن امروز و فردا میکنن و روی اعصاب من دو میدانی میرن ، همسری کلی خرید کرده بود...
1 مهر 1392

حرفی ندارم خووووووووو

سلام دوستای گلم این مدت درگیر کارای خرید جهازم برای اینکه ایشالله اگه خدا بخواد بریم خونه خودمون، خعـــــــلی سخته ، هم پول دادنش هم وقت گذاشتن برا خریدش آها یادم رفته بود بگم که با ورود به خونواده ی جدید یه کوچولوی جغله دیگه هم به عشقای من اضافه شد ، دانیال پسر خواهر شوهرم، خیلی شیرین و دوست داشتنیه ، تازه شم با دیدن من کلی ذوق میکنه و با همون لهجه بچه گونه ش باهام میحرفه من عااااااااااااااااااااشق بچه هاییم که پستونک یا شصت پاشونو میخورن و دانیالم از اون فرقه ست ، برا همینم شیرین جغله ی منه ، هر چند الان مدتهاست ندیدمش و دلم براش تنگولیده اینم دانیال کوچولو، خوشکل مامان و باباش       21 مرداد ...
26 مرداد 1392

چه اوضاعی بود ....

جمعه هفته پیش میشه به عبارتی 13 اردیبهشت که روز قبلش روز معلم بود ، رفته بودم خونه آبجی ناهید که دیدم آبجی صدیقه هم اونجاس ، خلاصه اینکه قصد بیرون رفتن داشتن .... حالا کوجا؟؟؟؟ آبجی صدیقه برا معلم ملیکا شیرینی خونگی سفارش داده بود میخواست بره شیرینهاشو بگیره که من و آبجی ناهیدم به قصد خرید شیرینی همراش شدیم و مثل همیشه این جغله های شیطون هم با ما میان که نمیشینن توی خونه  وقتی رسیدیم شیرینی فروشی ، دیگه نبودید که ببینید چههههههههههه کردن بنده خدا شیرینی فروشه اومده بود از هر نوع شیرینی چند تایی گذاشته بود توی ویترین تا اگه کسی خواست سفارش بده ، یکی از اون مدلاش خیلی گول زنک و ناناز بود ، 3 تا هم بیشتر نبود ، به قول آبجی صدیقه...
19 ارديبهشت 1392

مختص مامی خوشتیپ علی :D

سلام به دوستای گلم و به خصوص مامی خوشتیپ علی حال و احوالتون چطوره؟؟؟ خش و خوبین؟؟؟ خووو خدا رو شکر وااااااااااااای سارااا جونی به خدا خجالت میکشم بعد از چند مدت اینا رو برات بزارم ، راستش یه جورایی بهم چشمک میزدن این شد که قبل از اینکه بندازم توی آب تا بشکفن خوردمشون فقط یه چاقو احتیاج داری و یه برش زیگزاگی که خیار رو نصف کنه ، بعد از اونم برا یکی دو ساعت میندازیش توی آب سرد توضیح دیگه ای هم ندارم فحش محشم بهم نده که خدا میدونه الان با چه حالت درمونده ای دارم این پست رو میزارم ، همه شم زیر سر این مامی امیرعلیه     بعد از مدتها تونستم یه کارستی درست کنم یه شیشه سویا سس بود که با اسپری رنگش ک...
8 ارديبهشت 1392

زندگی قر و قاطی

والا دیگه روم نیس بیام اینجا مطلب بنویسم به نظرتون اسم وبلاگو بزارم روزای من و آقایی چطوره؟؟ روزا پشت سر هم میگذرن ، بخاطر کار آقایی و درس و مقشش زیاد همو نمیبینیم ، صبحا که اون هست من نیستم ، عصرا که من هستم اون نیس ، شده یه زندگی قر و قاطی  هفته پیش بود که این پست رو چند بار نوشته کردم اما هر بار برا ارسالش میرفت این نی نی وبلاگ سر ناسازگاری با من میذاشت ، کلافه م کرده بوداااااا یادم نیس چه روزی بود اما یهو به آقایی گفتم : شام درست کنم بریم فلکه؟؟؟ طفلی اونم پایه گفت البته که میریم زدم توی کار آشپزی ، به سرم زده بود از اون مدل غذاهایی بپزونم که آقایی اصن دوست نداره، عه غذاهای فانتزی و بدون مرزی خوشش نمیاد ، منم تِم...
31 فروردين 1392

عیدتون مبارک البته با تاخیر ^.^

سلام به دوستای گل نی نی وبلاگی و غیر نی نی وبلاگی سال نو رو به همگیتون تبریک میگم و در سال جدید خورشیدی، سبزی ، شادی ، کامیابی، بهره وری، اثربخشی فعالیتها و بهروزیتون رو از درگاه ایزد منان آرزومندم جونم براتون بگه که ..... آخه چی شی بگم براتون؟؟؟؟ زندگیه دیگه پستی و بلندی زیاد داره فکر کنم برم اسم وبلاگمو عوض کنم بهتر باشه ... میگین چرا؟؟؟؟ چون دیگه چشمم به خواهر زاده ای نمیفته خوووووو   درسته خواهر زاده ندیدم اما با دست پُر اومدم پیشتون ... هوووووووووووووووووم حدس میزنین چی باشه؟؟؟ پس بدویین برین ادامه پستمو بخونین دست پُــــرم اینهههههههههه ..... قولی که داده بودم سفره ی عقدم از نمای چپ گاری خوشکلم که...
17 فروردين 1392

خوش خبر باشی (:

سلام دوستای خوبم اول از همه بزارین سال جدیدی که قراره کمتر از 8 روزه دیگه باهاش روبه رو بشیم رو بهتون تبریک بگم ، امیدوارم تموم خواننده های وبلاگم چه کوچیک چه بزرگ ، چه جوون چه پیر همه و همه یه سال شیرین و پُر از موفقیت رو پیش رو داشته باشین چند تا از دوستان ایمیلمو برا فرستادن عکس نی نی گولوهاشون خواسته بودن همینجا ایمیل کاریمو میزارم تا کار دوستام راحت بشه Parilok27@yahoo.com   خب حالا بریم سراغ من و روزهای من الان امروز یک ماه و 2 روزه که ازدواج کردم و من و همسرم یه زندگی جدید رو شروع کردیم ، همین جا و در همین لحظه از خدا میخوام که روزهای خوب و شیرینی رو به من و همسرم  و تموم جوونا عطا کنه   زندگی مجر...
28 اسفند 1391

عروسی سمیرا

سلامی به گرمی گرمای هوای شهرمون که طاقت همه رو طاق کرده دیگه, به تموم دوست جونای گُل خودم راستش این مدتی که نبودم درگیر بودم خفن ناک اما نمیگم درگیر مراسم عروسیا یه کوچولو مثلأ حدود 4 روز درگیر کارای عروسی بودیم .... جای همه دوستام خالی یه عروسی فوق العاده بود یه عروسی که به قول آبجی زهرا (مامان سمیرا) یه عروسی تاریخی شد , خیلی نگران بودیم که مشکلی پیش نیاد اما خدا رو شکر همه کارا به بهترین نحو انجام شد من بیچاره رو بگو که 3 شب تمام نخوابیدم (نه به خاطر عروسی ) و از بیخوابی دیروز توی آرایشگاه هی چُرت زدم ... از فرط خستگی و بیخوابی چشمام مثل کاسه خون شده بود, خدایی خیلی سخته جُفت و جور کردن یه مراسم عروسی , بیچاره سمیرا و محمد با اینکه ...
27 اسفند 1391