با دیدنت جون دوباره میگیرم ...
سلام گل پسرکم ، قشنگ مامان که روز به روز شیرین تر میشی و خوردنی تر ....
این روزها رو نمیدونم چجوری میگذرن اما خییییییییلی سخت میگذرن چرا که شدیدأ درگیر کار و زندگی هستیم و روز و شبمون یکی و قاطی پاتی شده ...
هنوزم باورم نمیشه بیشتر از 50 روز از سال جدید گذشته ... انگار همین دیروز بود که سال نو تحویل شد و همه شور و شوق عید دیدنی رو داشتن .... حالا از اینا بگذریم و بریم سراغ عشقولی مامی ....
گومبولوی مامی شیرین زبونیاش صد چندان شده ، جدیدآ تا ولت میکنم دمر میشی و هر چیزی کنار دستت باشه فوری راستقیم توی دهنته ، خیلی باید مواظب باشم چیزی دور و ورت ولو نباشه ... به شدت دلت میخواد بشینی اما هنوز نمیتونی بصورت مستقل بشینی خیلی کم در حد چند دقیقه بدون کمک تعادل نشستن داری اما زود میفتی ، تا میخوابونمت روی بالشت هی سر و تنتو میکشی جلو .... ای جووووووووووووووووون دلم اینکارا رو که میکنی مامی میخواد قورتت بده
پسرکم آقایی شده برا خودش ، به بزرگترا دست میده ، فندق مامانی تو ....
کار جدید دیگه ای که یاد گرفتی و من شخصا توی یادگیریش هیچ دخالتی نداشتم اینه که دستاتو به حالت رقص تکون میدی و دست میزنی ... مسیح مامی دست بزن ... دست دست .... دست دست
یادمه اولین باری که دیدم دست میزنی کلی ذوق مرگ شدم
یه روزم که با بابایی اومده بودیم خونه عمه فهیمه دنبالت تا برگردیم خونه تا نشستیم توی ماشین دستاتو به شکل گاز دادن موتور تکون دادی و هوووووووم هوووووووووووم کردی ... آخ که چقدر اون لحظه من و بابایی قربون صدقه ت رفتیم و ماچ مالیت کردیم .... خیلی دوست داشتم تا اون کار رو دوباره تکرار کنی و ازت فیلم بگیرم اما متاسفانه لذت دیدن اون صحنه فقط یکبار نصیبمون شد
.
شازده مامان جدیدأ میوه هم میخوره ... کلی هم با خوردنشون عشق میکنه .. اوایل بهت سیب و موز میدادم فقط اما یه روز به دور از چشم بابایی یه کم خربزه برات حبه کردم و ریختم توی پستونکت وااااااااااااااااااای که چه با ولع و شیرین میخوردیشون و وقتی تموم شدن با داد و فریاد اِده اِده راه انداخته بودی
حالا بماند که چقدر من ذوق مرگ شده بودم .... یعنی عشششششششششق میکنم وقتی دارم غذات میدم و اگه فاصله ای توش بیفته اِده اِده گفتنت فضای خونه رو پر میکنه
مامان و بابا و دَدَ میگی و بازم طبق معمول مامی رو ذوق مرگ میکنی
مسیح ِ مامان یک کلام بگم که عاااااااااااااااااااااااااااااشقتم البته بعد از بابایی
بازم طبق معمول میریم سراغ دل مشغولیهای مامی
با مامی لفته بودیم دَدَل ... نق و نوق میکلدم کیفشو داد با کیفش سلگرم بشم ، خوابم بُلده و مامی هم مث همیشه عکسشو گلفته
اینجا انگشتای پامو میخولدم ... مث همیشه مامی ذوق ملگ شد
توپ بازی میکلدم ... مامی از این صحنه کلی عکسیده ، الانه ش که همه شو بلاتون بذاله
بعععععله من مامیو میشناشم
این گوزنه اوشمژه بود ... هی میگفت منو بخول منو بخول
خنده هام قشنگن .. مگه نه؟
مامی : جوووووووووووووووووووووووون دلم، دورت بگرده مامان .... آررررررررررررره عشقم قشنگن ، یه دنیان
تیل میخولدم .... اوووووووووووووووووووم ایلی اوشمژه بود ... بازم اِده
مامی بلا اینکه سلگلمم کنه مستل تیشو داد باژی کنم ... منم اُولدمش
طبق معمول توی آشپژخونه ، مامی دَل حال آشپژی منم دَل حال نق ژدن ... حالا اینجا نیشخند ژدم
مامی میگفت اینجا بلای اولین بال یه ولی لالا شدم
هندِوانه خولده اییییییییییییییییییم، هییییییش!!!!!! کِشی نفهمه
گُل دادن دشتم ، منم پل پلش کلدم ، خودم گُل بوووووووووودم
بازم یه ولی خوابیدم و بازم مامی عشکیده اما الان یه فلق دیگه هم داله ... با دشتم بالشتمو گلفتم یه وخت دَل نله
.
مامان دور تو بگرده ... عااااااااااااااااااشقتم پسرکم ... عصر وقتی با اون خستگی میشنم توی ماشین و میام دنبالت با دیدن تو تمووووووووووووووم خستگیهای عالم از تنم در میره .. کافیه فقط یکبار برام بال بال بزنی همین
.
امسال من و بابایی خییییییییییییییییییلی سرگرم کار و باریم ... بابایی جدیدأ شغلشو عوض کرده و من هم باید بهش کمک کنم یه مدتی تا بتونه روی پای خودش وایسته برا همینم امسال اصن فرصت نشد برای روز مرد برنامه ای پیاده کنم .. به همین خاطر سر و تهش رو با یه کیک و یه شاخه گل هم آوردم... هر چند برا کیکم برنامه ها داشتم و بابایی خودش باعث و بانی ناتموم موندن برنامه هام شد ... کیک امسالش قرار بود یه کیک چیتا به شکل کراوات بشه اما در چشم به هم زدنی و غیبت لحظه ای من کیک نازنینم خورده شده بود و پروژه شروع نشده تمومید
اینجا مرحله برشش بود
شاخه گلی که توی دقیقه نود برا بابایی گرفتم
و اماااااااااااااااااااااااااااااا خریدای قشنگم که تا الان باید فهمیده باشی هیچی مثل خریدن این جینگیلها خوشحالم نمیکنه ... بابایی هم میگه تو مغزت معیوب شده که این وسیله ها خوشحالت میکنن
خوشگلن مگه نه پسرم؟؟؟ میخوام با این جینگیلیها برات چیزای اوشمژه بپزونم
و یه مورد دیگه هم اینه که جدیدأ توی اداره مون یه تب خرید اومده اونم تب خریده کاکتووووووووووووووووووس
من که عاشقشونم هر چند بابایی هم جو منفی میده و میگه تو همه شونو میخشکونی اما من مصرانه ازشون مراقبت میکنم تا بابایی براش ثابت بشه که عشق به هر چیزی قلبای سنگی رو هم نرم میکنه این که فقط کاکتوسه
البته یه کم حرفشو قبول دارم چون محیط خونه ما اصن مناسب گل و گیاه نیست اما خببببببب چیکار کنم دله دیگه کاکتوس دوست داره
مامی بره فعلا ... بوووووووووووووس بااااااااااااااااااای قشنگ مامی