مسیح قندعسل مامسیح قندعسل ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

ღ.ناز دونه ی من.ღ

وای وای وای امان از دست مسیح کوچولو

1393/12/15 3:30
1,020 بازدید
اشتراک گذاری

سلام هستی  ِ من ، قربون تو برم مامی که مدتهاست همه چیزو ازم سلب کردی حتی نوشتن توی وبلاگتو ... امشبم باید خدا رو شاکر باشم که نافرم بیخوابی زده بود به سرم و شیطونه کشوندم پای وبلاگت

از آخرین پستم خیلی روزها گذشته و عسل مامی روز به روز بزرگ و بزرگ تر شده و یه کمی هم نق نقو تر ...

همینقدر بدون که حسابی بازیگوش و زیتون مامی شدی و فقط باید ور دلت بشینم و جُم نخورم حالا مبادا پسرک گریه کنه و شارلی بازی در بیاره

مامی جون این روزها یه کم برام سخته چون هر چه قدر که به سال نو نزدیک میشیم دلهره من بیشتر میشه اونم فقط بخاطر اینکه باید کوچولومو روزها تنهاش بذارم و برم اداره

هنوز باورش برام سخته که این مرخصی شش ماهه چه زود داره تموم میشه و پسرکم بی مامان میمونه خصوصآ اینکه شدیدأ بهم وابسته ای .... شبها انقدر فکر و فکر و فکر میکنم که با فشار درد توی سرم خوابم میبره، گاهی به خودم میگم بیخیال کار و اداره بشم اما متاسفانه یا خوشبختانه خیلی به کارم علاقه دارم و خیلی سخته برام دل کندن ازش... وای نمیدونم چیکار کنم ؟؟؟؟؟

راستی الان 3 روزه که بهت غذا میدم اما فقط از نوع فرنی و خوشبختانه خیلی هم دوست داری مامی جونم، تنها دغدغه م مشکل شیشه خوردنت بود که اونم خدا رو شکر داره کم کم حل میشه و بهش عادت میکنی

این روزها مدام بو بو میگی ، گاهی بین حرفات ماما هم میشه شنید، مامی هم با شنیدن اسمش از دهن کوچولوی عشقش قند توی دلش آب میشه ای جووووووووووووووووووون دلم پسرکم

مدام از لب و لوچه ت آب آویزونه و من سرسختانه درگیر پاک کردن دور لبتم در همه حال ، و بعد یه انگشت میره توی دهن ، بعد دومی ، بعد سومی و بعد از چندین ثانیه پسرک ملچ و مولوچ مشتشو داره میلیسه

حالا بریم سراغ دل مشغولیهای مامی

.

مامی جونم عاااااااشق این ست لباسمه، منم عاشق مامی جونمم

.

خوافیدم ... عه نگا نداره !!!! ..... ای مامی چیکار کنم از دستت که هی تلق و تلق ازم عکس میندازی اونم اینجوری ؟؟!!!!

کلا مامی من عشق عکس انداختن از حالتهای خوافیده ی منه ...!!!

خوشگل شدم؟ نه ؟؟!!!

این دایی حمید مث خاله خرسه میمونه، منو اونشب کشتوند... مدرک جرمش هم موجوده ..!!!!

اووووووووووووووووم چه خوشمزه س

اینم یه مدلشه اما پلاستیکیش ... مامی مجبورم میکنه هی میگه بخور بخور خوشمزه س ....

مرد کوچیک قصه مون پلنگ میشود .... بابایی عااااااشق این لباسمه، یه چندین بار هم براش غرش کردم

مدل جفت انگشتی هم خوشمزه س اووووووووووووووووم ....

جمعه هفته پیش من و مامی و بابایی سه تایی رفتیم برف بازی

اینم مدرک جرمشون .... اوووووووخ قربون مامی و بابایی بشم من

شبشم رفتیم خونه ییلاقی بابا جون، دلارامم اونجا بود ... عه دشتتو بده میخوام ببلمت ددل بلات شوکولات بخلم!!! دوشت دالی شوکولات؟؟؟؟؟

مامی آشپزی میکرد و منم اینجا غر زدددددددددددددددددددددم تا خوافم برد

عه علوشک بد ... یه جا واسا میخوام بخولمت ایییییشششششش

من وقتی غذا میخولم ....

.

ای جااااااااااااااااااااان مامی به فدای این حرفای شیرینیت

راستی عسلکم امسال دومین سالگرد ازدواجمون رو با حضور فرشته کوچولومون جشن گرفتیم و کلی هم خوش گذروندیم

بابایی مثل همیشه سورپرایزهای قشنگی برامون داره ... کادوی خانوم خونه چی میتونه باشه؟؟؟؟؟

کادوی بابایی برای من که واقعا عاشقشم

اینا رو هم یه روز که از دندونپزشکی میومدیم و کلی دندون درد داشتم برام خرید تا دندون دردمو فراموش کنم... منم با دیدنشون ذوق زدگی وافری داشتم تا چندین مدت و به کل دندون درد یادم رفت

حالا بین خودمون بمونه ها مامی خخخخخخ

.

مامی هم خسته شده هم گرسنه هم لالاش میاد دیگه ... روز جمعه قشنگت بخیر پسرکم

 

پسندها (1)

نظرات (3)

مامان سبحان
21 اسفند 93 11:12
سلام عزیزم. ماشاءالله چقد مسیح جون بزرگ شده. منم مثل تو زیاد وقت نمیکنم برم سراغ وب. گل پسرو از طرف من ببوس راستی آدرس اینستاگرامتو برام بفرست. غذاهات خیلی خوشگله
فامیل
24 اسفند 93 8:12
سلام .... چه عجب بد هرگزی مطلب گذاشتین خواهر
نفیسه
1 فروردین 94 21:15
سلاااااااااااام سال نو مبارک امیدوارم سالی پراز موفقیت همراه سلامتی در کنار خانواده داشته باشید