مسیح قندعسل مامسیح قندعسل ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

ღ.ناز دونه ی من.ღ

پسرکم

1393/4/8 13:21
1,994 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شازده مامان

ای شیطون من ، تا سلام کردم بهت تو هم جواب سلاممو دادی قند عسلکم

این روزا خیلی داره به من و بابایی سخت میگذره ، مامانم دعا کن برامون ، دعا کن زود زود مشکلاتمون حل بشه و خنده بیاد روی لبای بابایی

امروز اولین روز ماه رمضونه و مامانی سرکار گرسنه و تشنه نشسته ، اینجا جو خیلی مردونه س و یه کم برا خوردن معذبم ، از صبح فقط تونستم یه لیوان آب بخورم .....

دیشب تا ساعت 12 با بابایی خیابونگردی داشتیم اما قبلش یه سر رفتیم خونه مادرجون و آقاجون تا برا افطاری امشب دعوتشون کنیم . حدودای 12 بود که رسیدیم خونه بعدشم آق بابا هوس حلیم بادمجون کردن ،بابایی عاااااااااااااااااااااشق این غذاست ، همیشه میگه خانوووووووووومی حلیم بادمجونای تو خوردن داره هااااااااا، تازه  اصرارم داشت برا سحری براش بپزونم ، خلاصه اینکه یه غذای پر دردسر و وقتگیر رو انداخت روی دوش مامانی ، تا غذا رو حاضر کردم حدود ساعت دو اینا بود اما دیگه نمیصرفید بخوابم ، نشستم پای تلویزیون و تماشای فیلم و بابایی هم هفت تا پادشاه رو خواب دیده بود.

هر بار که به صورتش نگاه میکردم چشام پراشک میشد ، دست خودم نیست گل پسرکم اما خیلی با دیدن غم و غصه هاش زجر میکشم و کاری از دستم برنمیاد جز اینکه دلداریش بدم و گوشزد کنم که خدای مهربونمون هوامونو داره ، خلاصه اینکه بعد از اینکه بابایی سحریشو خورد و نمازمونو خوندیم تا خوابیدم چهار و نیم بود برا همینم الان که اداره هستم دارم هلاک میشم و چشامو به زور باز نگه داشتم

.

راستییییییییییییییییییی داشت یادم میرفت بگم گل پسری ، بابایی جمعه آخرین امتحان دانشگاهشو داد و اگه خدا بخواد و تموم درساشو نمره بیاره قراره فعلا دندون دانشگاه رو بکنه و بندازه دور و به مناسبت فارغ التحصیلی بابایی یه جشن کوچولو گرفتیم و سه تایی شام رفتیم سفره خونه ، بابایی بدجنس مثل همیشه سورپرایزاش لو نرفت .... بعد از اینکه شاممونو خوردیم و سفارش چای دادیم نمیدونم چطور یهویی بابایی غیبش زد و چند لحظه بعد با یه جعبه کادویی گنده اومد روی تخت کنارم نشست ، وااااااااای پسری شوکه شده بودم ... در اصل من باید برا بابایی جشن میگرفتم و کادو بهش میدادم اما اون مثل همیشه منو سورپرایز کرد....

اونشب کلی خندیدیم و بهمون خوش گذشت ، کلی هم عکس و فیلم گرفتیم .. کلی هم در مورد تو حرف زدیم که ایشالله بعدأ فیلماشو نشونت میدم

.

گل پسرم .... دلم میخواست مامان بشم که :

به پسرم خیلی محبت کنم ، اونقدری که بزرگ شد با عشقش مث یه پرنسس رفتار کنه تا عشقش بفهمه که پسرم تو دستای یه ملکه بزرگ شده !

.

روزا دستاشو بگیرم و چنان با محبت بغلش کنم که بغل کردن عاشقونه رو با تموم وجودش یاد بگیره !

.

بهش یاد بدم که همه ادمها خصوصأ همسرشون تشنه محبتند و پنهون کردن عشق و علاقه زندگیشو سرد میکنه !

.

بهش یاد بدم که خانما آقا بالا سر و سایه سر نمیخوان ، عشق ، دوست و همراه صمیمی میخوان !

.

بهش یاد بدم انقدر عاشقونه به عشقش نگاه کنه که انگار قحطی آدمه !

.

به پسرم یاد بدم که عشقشو عاشقونه بغل کنه نه از روی عادت و هوس !

.

براش کادوهای کوچیک و بامعنی بخرم تا کادو دادن به آدمهایی که دوسشون داره بشه فرهنگش !

.

بهش اونقدر حرفهای محبت آمیز بزنم که کلام پرمهر بشه ورد کلامش !

.

همه ی اینکارا رو بکنم تا پسرم همونی بشه که همیشه از جفت ایده آل توی ذهنم بوده ، اینجوری هم خودش از زندگی لذت میبره و هم عشقش !

.

من بخاطر اینکه یه مرد با محبت دیگه به این دنیا اضافه بشه میخوام که یه مادر بشم و پسری مثل تو داشته باشم ...

گل پسرکم ، مامان خیلی آرزوهای دور و دراز برات داره که ایشالله اگه خدا یاری کنه دلم میخواد به همه شون برسم و تو رو هم به همه آرزوهات برسونم

به امید اونروز عشقم...

پسندها (5)

نظرات (8)

مامان مبین
8 تیر 93 16:09
دست بابایی دردنکنه. ولی خودمونیما کادو چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ღ.مامان مهديه.ღ
پاسخ
دست شما هم درد نکنه .....
مامی محمدمهدی
8 تیر 93 17:29
سلاااااااااااااام عزیززززززززززززززززززم مبارکت باشه حالا این هدیه خوشمل چی بود مهدیه جون نمیگی ما از فضولی میمیریم خوووووووووو یه عکسی، شکلی، یا نه یه اشاره به اسمش می کردی بد نبود هااااااااااا ببین یه همچین دوستای قانعی داشتی و نمیدونستی مراقب صدرا جووووووووووووووووونی بااااااااااااااااااش
ღ.مامان مهديه.ღ
پاسخ
همیشه و در همه حال شیطنتتو بروز میدیا هدیه م یه تندیس خوشکل زن و مرد بود و یه فرشته کوچولوی پلی استر برا پسری
مامان آیلار
11 تیر 93 9:16
سلام عزیزم مرسی بد نیستم ولی خیلی حوصله و وقت ندارم که به وب سر بزنم . میگم شما با این گل پسری که دارید عروس خوشکل نمیخواید ؟؟؟ دخترم فقط یه سال و نیم ازش بزرگتره بخدا !!!
ღ.مامان مهديه.ღ
پاسخ
سلام خانوم خانوما کمتون ناجور پیدا شده ، یه فکری بردار چرا که نه عزیزم ..!!؟؟؟ پسرم از خداشم باشه ، اما خب گذشت اون دورانی که ماها تصمیم میگرفتیم
فاطیما
11 تیر 93 15:58
سلام مدیه جون. مبارکت باشه . خدای مهربون همیشه یار و همراه بنده هاش هست مخصوصا وقتایی که بنده هاش رو با سختیها آزمایش میکنه بیشتر هواشون رو داره. ایشالا همه ی مشکلات هر چه زودتر رفع بشن. راستی گل پسری کی به دنیا میاد؟
ღ.مامان مهديه.ღ
پاسخ
سلام عزیزم ، فدات ایشاااااااااااااالله کاکل زری مامان دهه اول مهر قراره مامان و باباشو خوشحال کنه با اومدنش
مامان آرين
15 تیر 93 7:56
الهي بميرم كه معذبي و مجبوري گشنگي بكشي سر كار مهديه جونم، اين پسملي توي دلتم حتماً كلي ورج وورجه مي كنه و گشنت مي شه چه آرزوهاي زيبايي داري معلومه چه مامان ماهي مي شي تو عزيزم فارغ التحصيلي باباي ني ني مبارك هديه شما هم مبارك گلم يه عكسي چيزي از خودت بذار ببينيمت گلم( رمزدار)
ღ.مامان مهديه.ღ
پاسخ
عه خدا نکنه عزیزم آره خیلی سخته ، محسن میگه بیخیال راحت یه چیزی بخور اما خب نمیشه که ، این وروجکم با تکوناش بیشتر ضعف میندازه توی دلم پست بعدی رمز دار و عکس داره
مامان امیرعلی جیگر
19 تیر 93 0:14
میبینم که خاله گرگه ماجرا داره مامان میشه کمتون پیداس خانومــــــــــــــــــــــــــــ
ღ.مامان مهديه.ღ
پاسخ
ای تووووووووووووووو رووووووووحت دختر ......
مامان امیر علی
20 تیر 93 19:16
چن ماهته؟بی شوخی
ღ.مامان مهديه.ღ
پاسخ
هفت ماه
مامان حديث
10 شهریور 93 0:41
سلام خاله جوووووونم كارتاتون خيلي خوشگل شدنا!مباركه!