چه اوضاعی بود ....
جمعه هفته پیش میشه به عبارتی 13 اردیبهشت که روز قبلش روز معلم بود ، رفته بودم خونه آبجی ناهید که دیدم آبجی صدیقه هم اونجاس ، خلاصه اینکه قصد بیرون رفتن داشتن .... حالا کوجا؟؟؟؟
آبجی صدیقه برا معلم ملیکا شیرینی خونگی سفارش داده بود میخواست بره شیرینهاشو بگیره که من و آبجی ناهیدم به قصد خرید شیرینی همراش شدیم و مثل همیشه این جغله های شیطون هم با ما میان که نمیشینن توی خونه
وقتی رسیدیم شیرینی فروشی ، دیگه نبودید که ببینید چههههههههههه کردن
بنده خدا شیرینی فروشه اومده بود از هر نوع شیرینی چند تایی گذاشته بود توی ویترین تا اگه کسی خواست سفارش بده ، یکی از اون مدلاش خیلی گول زنک و ناناز بود ، 3 تا هم بیشتر نبود ، به قول آبجی صدیقه این جغله ها اگه نمیخوردن چش بچه هاشون کلاج میشد ، به فروشندهه گفت آقا بیار بخورن
مرده هم با هزار منت داد بهشون ، سهم امیرعباسو من خوردم ، گفتم بده آجی هم یه گاز کوچولو بزنه تا بچه ش کلاج نشه اونم گفت همه ش مال تو ، من بچه ها رو بردم بیرون و به بهونه عکس گرفتن ازشون سرگرمشون کردم تا کار چیدن شیرینی ها تموم بشه ، بههههههههههههله من یه همچین آجی فداکاریم
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ عکس گرفتنم ازشون مکافاتیه برا خودش
میگم متین وایسا امیرعباس پشتش به دوربینه ، میگم امیرعباس تو درست وایسا ، فاطمه زهرا داره راه میره
خوننده های عزیز در یه کلوم بگم دیووووووووووونه م کردن
خدااااااااااااااااایی نفساتونو حبس کنین و تا آخر عکسا ژستا رو نگاه کنین
اوووووووووووووووخ ژستاتون توی حلقققققققققققققم جغله ها
ژستای امیرعباس مردونه و متین ملوس و زنونه
این گلی که توی دست فاطمه زهراس داستان داره ، هدیه پسر خاله شه اما اونم نامردی نکرد تا اومدم یه عکس تکی با اون گله ازش بگیرم عه دستش کش رفت
نییییییییییییییییییییگا دستشو ، گویای جریانته
خدایی شیرینهاش خیلی خوشمزه س ، یه دیس آبجی صدیقه گرفت یکی ناهید یه نیم کیلو قطابای فوق العاده خوشمزه شو هم من
ازشون عکس مکسم ندارم ، همشو هپلی هپو کردیم ، نووووووووووووووش جونمون