مسیح قندعسل مامسیح قندعسل ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

ღ.ناز دونه ی من.ღ

چهره ی معصومت دلمو میلرزونه

1394/5/10 14:30
1,205 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دردونه ی من

گاهی وقتا که ذهنم رو از اوضاع آشفته روزانه خالی میکنم دلم پر میکشه به سمتت و یاد اوقاتی میفتم که صبح ها قبل از 7 صبح پسرکم رو باید بدخواب کنم و بکشونمش توی بغلم و راهی گذروندن یه روز دیگه باشیم ... تموم مسیر چشم میدوزم به صورت معصومت و اون چشمای قشنگ و مژه های بلندت و یهو دلم میلرزه .. با خودم میگم گناه این طفلکی چیه که باید جور من و بابایی رو به دوش بکشه و روزهایی که موج شیطنت توی تن و بدنشه و احتیاج به تخلیه داره مامانشو کنارش نبینه و احساسش نکنه ....

خیلی سخته پسرکم ... این حس رو فقط مامانهایی که مجبورن ساعتها کوچولوی قشنگشون رو از خودشون دور کنن درک میکنن و میفهمن .... نازدونه مامان شاید جسمم، تنم، بدنم کنارت نباشه اما تمام ثانیه هایی که دارم بی تو میگذرونم دلم ، فکرم، روحم با تو و کنار توست

این روزها یه جورایی داره بهم سخت میگذره ... اتفاقاتی افتاده که میتونست خوشایند و خوشحال کننده باشه اما نشد که بشه .. ولی در هر حال راضی هستیم به رضای پروردگار و اینو مطمئنم که بهترینها رو برامون میخواد و بهش ایمان دارم

خب ولش کن این حرفهای قلمبه سلمبه و بزرگونه رو .... بریم سراغ یه دونه ی مامی و شیطنتهاش که دلم میخواد توی بغلم بچلونمت از بس که جدیدآ شیرین شدی

بذار اول ِ اول ِ اول ِ اول تر از همه بگم که ::::::>

قار و قار و قار و قار ...... همگی بشین خبر دار

مسیح داره یه دندون .... قند میخوره از قندون

فرشته ی مهربون ..... آورده براش یه دندون

بلللللللللللللللللللللللللللللله گل پسر مامی هم بالاخره دندون دار شد .... وای وای وای مامی چجوری بگم از شوق مامانی و بابایی از دیدن مروارید کوچولی سفید و براق روی لثه های قرمزت ... نمیدونی که چه ذوقی کرده بودیم ... 3 روز پیش یعنی هفتم مرداد متوجه شدیم کوچولوی ما هم دندون دار شده ...

و جالب اینجاس که  :::::>

دقیقآ همون روز یهو دیدیم اوهووووووووووووو گل پسرمون چهار دست و پا میره ... اوووووووووووخ مامان چقدر اون روز خندیدیم سه تایی ... خیلی شیطون و خوردنی چهاردست و پا میری عین عروسک کوکی ... جیگررررررررررررتو بخورم عشق مامان ... و باز هم یه روز خاطره انگیز به تقویم زندگیمون اضافه شد ....

خیلی دلم میخواست برات جشن دندونی بگیرم اما اوضاعی داریم قمر در عقرب و فرصت آزادم این روزها در حد اپسیلونی هم نیست .... خیلی ناراحتم که باید روی یکی دیگه از خواسته های دلم پا بگذارم و این اتفاق بزرگ رو نادیده بگیرم

کاکل زری من ... میدونی که امونمو بریدی؟؟؟ !!! در همه حال باید پشت سرت راه بیفتم ... انقدر جنب و جوش داری که لحظه ای یه جا ساکت نمیشینی ... مدام هم عین تلف چسبیدی به بابایی و هر جا میره ولش نمیکنی و میخوای باهاش بری ... وقتایی هم که بابایی باید بره بیرون از خونه کلا داستانی داریم ... با رفتن بابایی نیم ساعت تمام گریه میکنی و به در اشاره میکنی ... موندم چرا از رفتن من انقدر ناراحت نمیشی خندونک

شنیده بودم پسرا مامانی هستن نه بابایی گریه

دو سه روزه یه داستان جدید دیگه هم داریم ..... شازده دوست ندارن بیان خونه پیش مامی و بابایی .... بلللللللللللللله با توام وروجک .... میام دنبالت خونه پرستارت ... دستامو باز میکنم و با خنده میگم گل پسرکم بپر بغل مامان ، اول یه نگاه به من میکنی و یه نگاه به پرستارت بعد هم چونه ت میلرزه و سرتو برمیگردونی تو بغل پرستارت و شروع میکنی به گریه کردن ...... این مدلی عکسشو دیده بودما ..... مامان هم دلخور و ناراحت پسرکشو از بغل پرستارش جدا میکنه و راهی خونه میشن .... تمام وقت هم پسرک کوچولو به بیرون و در خونه پرستارش اشاره میکنه و گریه میکنه .... اصلأ و ابدآ هم قبول دار نمیشه که توی بغل مامی بشینه

اینم داستان جدیدیمون ...

و اما کاکل زری مامان چشم انتظار عکسای قشنگشه ::::::>

قدیما دوش گلفتنو دوش داشتم اما ایندفعه بابایی چشمامو شوزوند، منم گلیه کلدم

.

فقط بخاطل ذوق مامی اینجولی ژشت گلفتم

داله یه شداهایی میاد ....

آهااااااااااااااااااا ... بازم مامی بود و بازم عکشاش

نه نه نه ... گلیه نکلدما ... خوافیده بودم

اینجولی ....

مامی میگه عاششششششششششق این عکشمه

تمووووووووم لیدی فینگلهای مامی لو من و بابایی قاپیدیم خندونک

با مامی لفتیم دول دول تنها جهت عادت دادن من به صندلیمدلخور

کاکل زلی تبدیل به ناز پلی می شود .... اووووووووووم چه ناز پری نانازیبوس

من و استخل و آب باژی ..... آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ جووووووووووووووووون

پرتقال شیبیلوی پیتزا پرتقال ....

لیدی فینگل خولون چاشنی بعد از دوش عصلونه

 

ناز دونه ی من ... عکسهای جدیدت توی گوشیمه ... انشاءالله تو پست بعدی موفق بشم عکس مروارید کوچولوتو هم بذارم

دوست دارم مامیبوس

 

پ. ن : مامی یهو فکر نکنی من بی سواتم ... هم به زبان فارسی واقفم هم کلمه های درست رو خوب میدونم ، اینجوری مینویسم که خودمونی و صمیمی جلوه بده عزیزکم محبتبوس

 

پسندها (3)

نظرات (6)

ARIMAS
10 مرداد 94 15:03
Oخدا برات حفظش کنه بچه ها کلا وابسته میشن به کسی که از صبح تا عصر پیششون هستن دخترک من هم بعد از ظهر ها با گریه از مامانم جدا میشه
ღ.مامان مهديه.ღ
پاسخ
مرسی از حضورت دوست گلم آره یادمه خواهر زاده ی خودمم به من زیادی وابسته شده بود البته اون قدیما که مامانش میذاشتش پیش ما و میرفت اداره ... اونم کوچولو بود
مامی محمدمهدی
20 مرداد 94 16:26
روییدن اولین مرواریدت مبارک عسیسم
مامان حدیث
29 مرداد 94 11:15
http://www.desiglitters.com/wp-content/uploads/2009/02/roses-desi-glitters-8.gif
هانی
2 شهریور 94 1:15
مهدیه جونممممم چطوریییییی.وایییی الهییی من قوربون این گل پسررر بشمممم ماشاالله ماشاالله چه بزرگ و خوشتلهه عزیزززززممممم .مدتها بود اصلا به وب خودمم سر نزده بودممم چی کارا میکنی دوست گلممم.بوسسسسس
پریسا
8 مهر 94 17:03
سلام مهدیه خانم تولد مسیح جون مبارک باشه.... وبلاگ فوق العاده زیبایی دارید. السا توی مسابقه عکاسی شرکت کرده... اگه به عکسش توی این سایت رای بدید ممنونتون میشم...♥ http://www.niniaxs.ir/index.php/mehr/9482-2015-09-29-21-11-09
آلیز
4 آبان 94 13:01
انواع شال و کلاه دخترانه و پسرانه ، عروسک و ...... مادران خوش سليقه از فروشگاه آلیز ديدن نماييد : http://alizeshop.mihanblog.com لطفا ما را لینک نمایید با تشکر