مسیح قندعسل مامسیح قندعسل ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

ღ.ناز دونه ی من.ღ

بازم دیر رسیدم

1394/3/14 12:22
1,351 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامی

امروز 5 شنبه س و مامی اومده اداره ، این روزها اداره وحشتناکه .. کارها صدچندان شده و ما بخاطر تعمیر ساختمونمون خونه به دوش شدیم ... در هر صورت روزهای سختیه ولی هر جوری بود دیگه امروز باید وبلاگ تو رو آپ میکردم ....

بازم نشد روز خودش هشت ماهگیتو تبریک بگم کوچولوی من ... چقدر زود روزها میگذرن و نازدونه مامان بزرگ و بزرگ تر میشه اما اینکه این مدت یه کم لاغر و نحیف شدی یه کم نگرانم کرده جوریکه هر کسی میبینتت اولین حرفی که میزنه اینه ::::> چقدر صورتش کوچولو شده خطا

همیشه اینو میدونستم کوچولوهایی که مامان شاغل دارن خیلی در حقشون ظلم میشه ، گاهی اوقات وقتی توی بغلم میگیرمت که ببرمت خونه پرستارت توی صورتت خیره میشم و اشک توی چشمام حلقه میزنه و به خودم ناسزا میگم ... اما مامانی چاره چیه ؟؟ انشاءالله روزی بزرگ میشی و خودت موقعیت منو درک میکنی ....

نازدونه مامان روز به روز شیرین زبونتر میشه و مامی هم روز به روز وابسته تر .... آخ که اگه نبودی چه سخت بود گذروندن روزها ...

یادمه یه روز خاله ی پرستارت هنوز اداره بودم که زنگید و گفت : مسیح تازه خوابیده شما برو خونه وقتی بیدار شد میزنگم بیا ببرش

وقتی کلید رو انداختم توی در و رفتم پایین جای جای خونه جای خالیت رو حس میکردم ... هی میرفتم توی اتاقت سرک میکشیدم ... بابایی میگفت چیه ؟ حالا یه روز نیست استراحت کن ... منم گفتم اصن نمیتونم نبودشو تحمل کنم کاش زودتر بیدار بشه برم بیارمش .... خدایا کوچولوهای همه رو حفظ کن و نازدونه منو هم زیر سایه خودت بزرگ کن و پرورش بده .... آمــــیــــــــــن !!!

مثل همیشه نوبت چیه ؟؟؟؟؟ آییییییییییییییییی حالا دیگه همه میدونن نوبتی هم باشه نوبت عسل مامانیه

     

اوووووووووووووووووووووف خشته شدم .... شختی ژندگی کملمو خمیده کلده ....

دنبال آبنبات چوبی لنگی لنگیم .... اووووووووووووووووووووی جغله کجا دل میلی ... بیا میخوام بخولمت !!!!

اوووووووووووووووووووووووووووووم ایلی اوشمژه س ... دلتون جیز شما ندالین خندونک

بییییااااا تو هم بخوووووووووووووووووول ، به شلطی که تو هم خودتو این شکلی کنیااااا   چشمک   

خونه خاله ... سو‍‍‍‍پ خولونه ... آی لاو یو خاله ای 

     

چیه نگا داله؟؟؟  گول زنو میخولم

دل لاشتای ذوق ملگ کلدن مامی کلاه باباجونو شلم گژاشتم

شکلکم دل آولدم که کلأ مامی نفله شد خندونک

این خاله لاژیه ش ... خیلی دوشم داله زبان

.

جیگر دردونه مو بشم ...

اما دو تا موضوع شخصیه که توی عکس انداختنشون مسیح نقش بالقوه ای داشت و دلم میخواد عکسشو بذارم اینجا تا توی آرشیو وبلاگ پسرکم بمونه و با دیدن این عکسا یاد و خاطره اون روز توی ذهنم جون بگیره

اولیش عکس یه پیتزاس که توی پختنش تمام و کماااااااااااااااااااااال مسیح وروجکم نقش داشت

عکس بعدیشم یه چالش اینستاگرامی بود با موضوع بنفش های زندگیمون که بازم نقش موثر این عکس گومبولوی مامیه

.

سرزنده و پاینده بمونی پسرک مامان .... اینو همیشه بدون بودن تو بودنمه بوس

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان أيلار
21 خرداد 94 10:37
سلام عزيزم عكساي مسيح جون خييييلي خوشمل شده بوس داره ----- مهديه جون رفتي دنبال مرخصي 9 ماهه ؟