امروز دیگه بیشتز از 4 ماه داری ...!!!
سلام نفس مامانی ... چی بگم و از کجا بگم ؟؟؟؟ نمیدونی از روزی که واکسن 4 ماهگیتو زدیم چه به سر من طفلکی آوردی ؟.؟ والا گاهی شاخکام تکون تکون میخوره که مسیح پسر ناناس من اینکارا رو بکنه ، یعنی تو و اینهمه بیقراری؟؟؟ والا باورم نمیشه
اینا رو گفتم که بدونی چه پدری ازم درآوردی این چند روز، بماند که شبا همه ش بیداری و توی بغلم تکونت میدم ، شب اولی با سشوار پاتو گرم کردم تو هم خوش خوشانت شده حالا هر شب که میخوای بخوابی باید با صدا و گرمای سشوار بخوابونمت ، ینی داستانی داریما ....
خیلی به مامانی وابسته شدی و این اصن خوب نیست ، صبح پنج شنبه هفته قبل که نوبت دندون پزشکی داشتم بردم خونه خاله ناهید ، شیشه شیرتو هم پر کردم که ناناس پسرم بیقراری نکنه و گرسنه شد شیر مامانی رو بخوره اما وقتی میون کار آقای دندونپزشک استراحت داد ، زنگیدم به خاله ، دیدم واااااااااااااااااااااااای صدای گریه پسرکم خونه خاله رو پر کرده ، خاله گفت از وقتی رفتم همینجور گریه میکنی و بغلشی و شیشه شیرتو هم اصن نخوردی ... حالا منو میگی به آقای دکتر گفتم دندونمو نیمه کاره پانسمان کنه تا برگزدم پیشت ، واااااااااااای مامان فدات بشم من چجوری کمتر از دو ماه دیگه تو رو بذارم و برم اداره ؟؟؟؟ خیلی سخته برام و سخت تر برای تو ....
تو بغل مامی خوابیدن و انگشت خوردن هم عجب کیفی میده خخخخخ
بیرون بودیم ، اومدیم خونه ، مامی پرتم کرده روی پتو ... عجب خوابی هم رفتم
با مامی اومدیم خونه دلارام جونی ، الانم کنار هم لالا شدیم و دستشو گرفتم تا سایه سرش باشم
.
اوووووووووووووووووی دور بگرده مامان ، لطفا حرفای پسر خونه مونو با لفظ نوزادونه بخونید خخخخخ