مسیح قندعسل مامسیح قندعسل ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

ღ.ناز دونه ی من.ღ

اتفاقهای مهم زندگی مسیح مامان

1393/8/3 19:26
1,081 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان ، تازگیا اومدنم به اینجا کار حضرت فیله ، آخه نه اینکه خیــــــلی آرومی و بی قراری نمیکنی مامانم واسه همین منم خیلی وقت آزاد دارم که ....

اما نه خدایی ، پسرکم گل پسره اگر دردی توی تنش نباشه آروم و عاقلی مامانی، مامان بخورتت

امروز اومدم اینجا تا روزای قشنگی که برا من و بابایی قراره خاطره بشه رو برات بنویسم که به یادگار برات بمونه مامانم

روز 10 مهر دومین روز تولدت بخاطر زردیت که روی 15 بود توی بیمارستان ولیعصر بستری شدی

از اونجایی که مسیح مامان شر و شیطونه و توی دستگاه فتوتراپی نمیموند و بیقراری میکرد فردای اونروز با رضایت بابایی اومدیم خونه ، اونروز زردیت روی 10 اومده بود ، با خودمون فکر کردیم توی خونه با خوردن ترنجبین خوبت میکنیم اما فرداش من و مامان جون دیدیم باز زردی چشمات قوت گرفته ، فوری لباس پوشیدم و با مامان جون رفتیم بیمارستان و مجدد بستریت کردن ، خیلی روزای سختی بود چه برای تو که بی قراری میکردی چه برای من که از دیدن بیقراریهای تو آرامش ازم سلب شده بود 

روز 14مهر ، روز خیلی خوبی بود ، اول اینکه ناف پسرم افتاد بعدم اینکه روزی بود که بابایی برات آبگوشت عقیقه ت رو هم پخت و همونروز از بیمارستان مرخص شدی وقتی زردیت روی 8 بود ، تمام فرداهای اونروز رو با خوروندن ترنجبین به تو و مامانی زردیت رو کم کردم و الان خدا رو شکر مشکل زردی دیگه نداری

اینم عکس پسرکم توی بیمارستان که بخاطر اشعه دستگاه فتوتراپی پوستش دون دون قرمز شد و مامانی رو کلی نگران کرد

روز 18 مهر ، روز ولادت امام هادی نقی پسرم اولین حموم زندگیش رو کرد و کلی خوشکل شد ، مسیح قشنگم رو با شیر گاو شستیم فقط و فقط بخاطر رفع زردی مونده توی بدنش

زحمت شستنت رو بابایی و مادرجون کشیدن و مامانی نقش عکاس رو داشت ، ماشالله انقدرم از آب بدت میاد که نگوووووووووووووووووووووووووووو

اووووووووووووووخ قربون اون زانوهای بیرون زده از شیرت بشه مامانییییییی

روز 19 مهر وقتی هنوز 11 روز از زندگیت توی این دنیا میگذشت مسیحم ختنه شد ، اونروز من و بابایی و عمه فاطمه و مادر جون همگی تو رو بردیم مطب دکتر توانا ، واااااااااااااای که چقدر به من سخت گذشت وقتی بیرون از مطب هم صدای گریه هاتو میشنیدم و اشک میریختم

از این صحنه عکسی ندارم مامانی چون که عمه فاطمه اجازه نداد نه من و نه بابایی بریم توی مطب

روز 20 مهر مسیح قشنگم برای اولین بار با مامانی و بابایی رفت امامزاده عبدالله ، بعد از اونم برای اولین بار به خونه مادرجون و آقاجون قدم گذاشت و شب عید غدیر اولین عیدی زندگیش رو اول از آقاجونش و بعد از مادرجونش گرفت

روز 25 مهر حدودای ساعت 6 وقتی رفتم توی اتاق تا پوشکتو عوض کنم با یه صحنه خیلی خوب روبرو شدم و اونم افتادن حلقه ختنه ت بود که کلی همه رو خوشحال کرد عسلکم

چند روزی هم بخاطر نفخ معده کلی گریه و شیون میکنی و مامانی رو غصه دار کردی ، من و بابایی هم هر کاری که به ذهنمون میرسید برای خوب شدنت انجام دادیم اما انگاری بیشتر بچه ها به این درد دچار میشن و تا چند ماهی باهاشون میمونه مامانی

از خدا میخوام خیلی زود زود خوب بشی مامانم چرا که علاوه بر درد کشیدن خودت مامانی هم از دیدن دردها و گریه هات درد میکشه

به امید روزی که خوب بشی و به مامانی فرصت بدی بیاد اینجا و برات بنویسهبوس

چند تا عکس هم از مدلای خوابیدنت میذارم توی ادامه مطلب ...

 

و این عکس آخری هم یه اثر هنری متفاوت با نقش آفرینی دلارام عشق عمه ، قربونتون برم مننننننننننننننننن

پسندها (2)

نظرات (5)

مامی محمدمهدی
5 آبان 93 15:22
مامان حديث
7 آبان 93 13:36
سلام مهدیه جوووووووووووون گل پسرت خوبه؟ همش مبارکه ! مبارکه وجود سلامت خودش و بابا و مامانش یه روز زودتر یه ماهگیتم مبارک خوشگلم حدیث مام 2 روز تو بیمارستان بستری بود زردیش 17 بود واااااااای خدا رو شکر که گذشتن خیییییییییییییییلییییییییییییی روزای سختی بود مسیح جووووووووونم رو می بوسم خدا براتون سلامت و شاد نگهش داره زیر سایه ی خونواده ی خوبش
مامان حديث
7 آبان 93 13:37
راستی ممنون بهمون سرزدین منتظر عکسای بزرگ شدن مسیح کوچولو هستیم خبرمون کنینیا!!!!1
هانی
9 آبان 93 12:24
ای جونمممم پسر خوشکل و ناززززز بوسسسسس مهدیه جون روزای اول خیلی سختههه ولی خیلی شیرینننن حسابی لذت ببر چون دیگه تکرار نمیشه و دلت برا این روز ها خیلی تنگ میشهههه
فائزه
10 آبان 93 19:54
سلام عزیزم چشمتون روشن قدمش مبارکه انشالله عاقبت بخیر بشه و مایه مباهاتتون